عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1030
نویسنده : شیخ پاسکال

"گابريل جوسي گارسيا ماركز" در ششم مارس 1928 در دهكده ي "آراكاتاكا" در منطقه ي "سانتامارا" در کلمبیا به دنيا آمد. از آنجا كه پدر و مادر ماركز، فقير و در پي تامين معاش بودند، پدر بزرگش طبق سنت رايج آن زمان، مسئوليت پرورش او را بر عهده گرفت. وي در بین مردم کشورهای "آمریکای لاتین" با نام "گابیتو" به معناي "گابريل كوچك" مشهور است.
گابريل شيفته ي همنشيني و گفتگو با پدربزرگ و داستان‌هاي خرافاتي مادر بزرگش شده بود. گذشته از سرهنگ و خودش، زنان ديگري هم حضور داشتند و گارسيا ماركز بعدها گفت كه باورها و حرفهاي آنها او را از اينكه تنها بر صندلي خانه‌شان بنشيند، مي‌ترساند. بذر آينده ي شغلي‌‌ وي در جريان جنگهاي داخلي و رويداد "كشتار موز"، معاشقه‌هاي پدر و مادرش، باورهاي سرسختانه ي خرافي مادر خانواده، رفت و آمد عمه‌هاي كهنسال و دختران نامشروع [ =نارواي ] پدربزرگ كاشته شد. گارسيا ماركز نوشت:
"احساس مي‌كنم كه همه ي نوشته‌هايم، درباره ي تجربه هاي من از اجدادم است."
زماني كه او هشت ساله بود، پدربزرگش درگذشت. نابينايي مادر بزرگش هم روز به روز بيشتر مي‌شد و از اين رو، به "سوكري" رفت تا با خانواده ي خود زندگي كند؛ جايي كه پدرش به عنوان يك داروساز سرگرم كار بود.
پس از ورودش به "سوكري"، تحصيلات رسمي‌ خود را آغاز كرد. او به پانسيون شبانه روزي در "بارانونكيولا"، شهر بندري در دهانه ي رودخانه ي "ماگدالنا" فرستاده شد. در آنجا به عنوان پسري سر به زير كه شعرهاي خنده دار مي‌گفت و كاريكاتور هم مي‌كشيد، مشهور شد. اگرچه ماركز تنومند و ورزشكار نبود، بسيار جدي برخورد مي كرد و همين امر باعث شد همكلاسي هايش او را "پيرمرد" نام نهند.
در سال 1940 و در سن دوازده سالگي موفق شد بورس تحصيلي‌ مدرسه‌اي را كه براي دانش آموزان با استعداد در نظر گرفته شده بود، به دست آورد. مدرسه ي ‌"ليكئو ناكيونال" را "يسوعيون"[*] اداره مي كردند و در شهر "زيپاكيورا" در سي مايلي جنوب "بوگوتا" قرار داشت. سفرش يك هفته‌ بيشتر به درازا نكشيد و بازگشت؛ "بوگوتا" را دوست نداشت. نخستين حضورش در پايتخت كلمبيا، او را دلتنگ و غمگين ساخت، اما تجربه هاي وي به تثبيت [ =برجاي داشتن ] شخصيت اش كمك كرد.
ماركز در سال ۱۹۴۱ نخستين نوشته‌هايش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که ويژه ي شاگردان دبيرستانی بود، منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ در دانشگاه "بوگوتا" به تحصيل در رشته حقوق پرداخت.
مانند بسياري از نويسندگان ديگر كه دانشگاه را تجربه كردند و آن را كوچك شمردند، گارسيا ماركز نيز متوجه شد كه علاقه‌اي به مطالعه در رشته ي دانشگاهي‌ ندارد و تبديل به كسي شده كه كاري را بر حسب وظيفه و اجبار انجام مي‌دهد. به اين ترتيب، دوران سرگرداني او آغاز شد؛ كلاسهايش را ناديده گرفت و از خودش و درسهايش غفلت كرد، سوار ترامواي شهري مي‌شد و به جاي خواندن حقوق، شعر مي‌خواند.
در غذاخوريهاي ارزان غذا مي‌خورد، سيگار مي كشيد و همدم و همنشين همه ي چيزهاي مشكوك و مظنون آن زمان از جمله ادبيات سوسياليستي، هنرمندان گرسنه و روزنامه نگاران آتشين و جوان شد. اما از همه مهمتر روزي بود كه آن كتاب كوچك را خواند؛ زندگيش دگرگون شد و همه ي خطوط سرنوشت در دستانش، در يك نقطه متمركز شدند. با خواندن كتابي از "كافكا" با نام "مسخ" كه او را زير و رو كرد، ماركز جوان آگاه شد كه ضرورت ندارد ادبيات از يك خط سير مستقيم داستاني، طرحي روشن و يك موضوع هميشگي و كهن پيروي كند. او در اين ارتباط بيان مي دارد:
"گمان نمي‌كردم كسي اين اجازه را داشته باشد كه چيزهايي مانند مسخ را بنويسد. اگر مي دانستم، مدتها پيش از اين شروع به نوشتن مي‌كردم."
"برايم آواز برخاسته از كافكا همسو با نجواهاي مادربزرگم بود؛ مادربزرگم هنگام داستان سرايي عادت داشت ماجراجويانه ترين چيزها را با حقيقي‌ترين صداهاي ممكن بيان كند."
اين نخستين نكته‌اي بود كه او از خواندن ادبيات به آن پي برد. از اين پس، با آزمندي تمام شروع به خواندن كرد و هر چه را كه به دستش مي‌رسيد، مي‌بلعيد. او نوشتن داستان را آغاز كرد و در كمال شگفتي،‌ نخستين داستانش با نام "سومين استعفا"، در سال 1946، در روزنامه ميانه‌رو "ال بوگوتا" منتشر شد. به اين ترتيب، گارسيا ماركز وارد دوران خلاقيتش گرديد و در سالهاي بعد، بيش از ده داستان براي روزنامه نوشت.
در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان "صد سال ‌تنهايی" کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به باور بيشتر منتقدان، شاهکار او به شمار می‌رود. در سال1982، کمیته ي انتخاب جایزه ي نوبل ادبیات در کشور سوئد، به اتفاق آرا، رمان "صد سال تنهایی" را شایسته ي دریافت جایزه شناخت و این جایزه به ماركز داده شد. در پی آشنایی بهمن فرزانه - مترجم ایرانی مقیم ایتالیا- با مارکز، رمان "صد سال تنهايي" به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد. اين رمان پیش از انقلاب 1357شمسی در ایران بارها تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت، اما اكنون نزدیک به سي سال است که منتشر نشده است. مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی "رئالیسم جادویی" است؛ اگرچه تمام آثارش را نمی ‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. با وجود اين، منتقدان با تمركز بر آثار او، نام "رئاليسم جادويي" را بر آن نهادند؛ نامي كه او هرگز نپذيرفته است.
هم اكنون، ماركز از نام آورترين نويسندگان جهان است. او تدريس مي‌كند و و با اقامت در "مكزيكو سيتي"، "كارتاگنا"، "كيورناواسا"، "پاريس" و "بارانكبوليا" به فعاليتهاي سياسي‌ و فرهنگي مي پردازد. او دهه ي‌ 1990 را با انتشار رمان "ژنرال در هزارتوي خود" به پايان رساند و دو سال پس از آن هم رمان "زائر غريب" را نوشت.
او در سال 1994 داستانهاي اخيرش را در كتاب "عشق و شياطين ديگر" منتشر كرد. اين سير در 1996 با انتشار "گزارش يك آدم ربايي" ادامه يافت. كتاب اخير اثر روزنامه نگارانه‌اي بود كه دربرگيرنده ي جزييات شگرفي از تجربه هاي بي‌رحمانه ي مواد مخدر در كلمبيا است. اين بازگشت به فعاليتهاي روزنامه نگاري در 1999 با خريد پُر كش و قوس امتياز نشريه ي "كامبيو" پابرجا ماند. اين نشريه ابزاري براي گارسيا ماركز شد تا به اصل خويش بازگردد. امروز "كامبيو " پيشگام سير پيشرفت مطبوعات كلمبيا است.
متاسفانه در 1999بيماري سرطان لنفاوي گارسيا ماركز تشخيص داده شد و تا به امروز، تحت رژيم درماني و غذايي ويژه اي قرار دارد.
وي در سال ۱۹۹۹، "مرد سال آمريکای لاتین" شناخته شد و در سال ۲۰۰۰، مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا از سوي مارکز بودند که او آن را رد كرد.
ماركز در كنار داستانهايش،‌ نوشتن خاطرات را در دستور كار خود قرار داده است. نخستين جلد از رمان او با نام "زيستن براي بازگفتن" در سال 2001 منتشر شد كه بي درنگ در نخستين چاپ خود در امريكاي لاتين به فروش رفت و نخستين جلد از اين اثر، تبديل به پرفروش ترين كتاب كشورهاي اسپانيايي زبان شد. نخستين جلد از اين كتاب تا سال 1955 را تحت پوشش قرار مي‌دهد و بنابر قول و برنامه ريزي ماركز، جلد دوم آن بر روي "صد سال تنهايي" متمركز شده است.
 
 
آثار ماركز به زبان فارسي
- طوفان برگ
- پاییز پدرسالار
- کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد
- زائران غریب
- ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدلش (داستان کوتاه)
- سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی
- زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان
- صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad)
- از عشق و شیاطین دیگر
- عشق سالهای وبا
- ساعت نحس
- خانه ي بزرگ
- وقایع‌نگاری يک قتل از پيش اعلام شده
- ژنرال در هزارتوی خويش
- بهترین داستانهای کوتاه گابریل گارسیا مارکز
- يادبود دلبرکان غمگین من (به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes)
- يادداشت هاي روزهاي تنهايي



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه گابريل گارسيا ماركز , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1089
نویسنده : شیخ پاسکال

«فريدريش هگل» در ۲۷ اوت ۱۷۷۰، در «اشتوتگارت» آلمان به دنیا آمد. وي از دوران کودکی مطالعات فراواني در زمینه‌ ادبیات، روزنامه‌ها‌ و مقاله هاي فلسفی به انجام رساند و در این راه از حمایت و تشویق مادرش - که سهم فراوانی در پرورش فکری او داشت - برخوردار گرديد.
هگل شیفته آثار «اسپینوزا»، «کانت»، «روسو» و «گوته» بود. او تحصیلات ديني خود را در مدرسه مذهبي پروتستان ادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده، «فردریش شلینگ» و شاعر هم عصر خود، «فردریش هولدرلین»، همکلاس و دوست شد. این سه نفر در توجه به انقلاب فرانسه و نقد فلسفه کانت، از حمايت يكديگر برخوردار بودند.
فهم آثار هگل بسيار پيچيده و مشکل است. او در دوران زندگی خود تنها چهار کتاب منتشر ساخت و تعدادي مقاله نيز به چاپ رساند. كتابهاي او عبارتند از :
1- پدیدارشناسی روح (یا پدیدارشناسی ذهن) (Phänomenologie des Geistes) : برداشت وی از فراگرد آگاهی؛ از ادراک حسی تا دانش مطلق (۱۸۰۷)
2- علم منطق (Wissenschaft der Logik)
3- دایرة‌المعارف علوم فلسفی (Enzyklopaedie der philosophischen Wissenschaften)
4- مبانی فلسفه حقوق (Grundlinien der Philosophie des Rechts)
 
فلسفه هگل
هگل را می‌توان آخرین فیلسوف «ایدئالیسم» دانست. مارکس، هگل را از روی سر بر روی پا‌هایش قرار داد؛ بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک[*] بود، به شكل پویاتری سرانجام بخشید. او روش دیالکتیک هگل را که مبتني بر اصل تضاد بود، وارد عرصه زندگی بشر کرد.
دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاع برای رخدادهاي تاریخی و رویدادهای تعیین‌کننده در تاریخ که در آن، دو نیروی مخالف در برابر هم قرار می‌گیرند.
براي مثال، یک آونگ را در نظر بگیرید؛ هر گاه از تعادل خارج شود، به اوجی در یک سمت می‌رسد، سپس با سرعت بيشتري به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود، این بار کمتر از بار قبل منحرف می‌شود تا در نهایت به تعادل می‌رسد. اين امر در جامعه انسانی از مسائل اجتماعی گرفته تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده رخ مي دهد؛ بدین معنی که هر تصمیمی، وقتی در یک سمت واقعیت قرار می‌گیرد، موجب درست به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت می‌شود. اما به هر حال این نوسان روزی به تعادل (واقعیت) می‌انجامد.
فلسفه هگل، فلسفه‌ای کامل و نظام فکری او مبتني بر دیالکتیک است. البته ریشه‌های دیالکتیک را از فلسفه کانت دانسته‌اند، اما تفاوت عمده دیالکتیک هگلی این است که مقوله ها و مفاهیم انتزاعی دیالکتیک او از يكديگر نشات گرفته و در يكديگر موجودند. سه‌پایه‌هایی که هگل ترتیب می‌دهد، همگی ارتباطی معرفتی با هم دارند و از هم جدا نیستند. حال آنکه مقوله هاي کانت تنها با انتخاب خود فیلسوف در کنار هم قرار گرفته‌اند. از ويژگي مقوله هاي هگل این است که او از جنس به نوع می‌رسد و سپس هر نوعی را جنس تازه اي می‌انگارد و از آن به انواع پست‌تر پی می‌برد. براي مثال، اولین سه‌پایه فلسفه هگل، «هستی، نیستی و گردیدن» است. او از هستی شروع می‌کند و بر اين باور است كه هستی، اولین و روشن ترین مفهومی است که ذهن، آن را باور دارد و می تواند پایه مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی، مفهوم متضاد خویش، یعنی نيستی را در خود دارد. هر هستی در خود، حاوی نیستی است. هستی او به طور كامل، نامعین، بی شکل، یکسره تهی و خلاء محض است. این خلاء محض، همان نیستی است. پس هستی، همان نیستی و نیستی، همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی، به گردیدن می انجامد و سه پایه کامل می‌شود. مقوله سوم خلاف دو مقوله دیگر را در خود دارد، ولی شامل روشهاي وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین ترتيب، گردیدن، هستیی است که نیستی است یا نیستیی است که هستی است.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه گئورگ ويلهلم فريدريش هگل , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1101
نویسنده : شیخ پاسکال

كوروش دوم معروف به کوروش بزرگ، شاه پارسی به دليل جنگجویی و بخشندگی‌اش شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دوره‌ شاهنشاهی ایرانیان می باشد. واژه کوروش یعنی «خورشیدوار»، کور یعنی «خورشید» و وش یعنی «مانند».
تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می رسد که برای چند نسل بر «انشان»، در جنوب غربی ایران حکومت کرده بودند. شاه هخامنش «انشان» بوده که در حدود سال ۷۰۰ ق.م می‌زیسته است. پس از مرگ او، «تسپس انشان» به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش پاذشاهي را به دو نفر از پسرانش ، «کوروش اول انشان» و «آریارمنس فارس»، واگذار نمود. سپس پسران هر کدام به ترتیب «کمبوجیه اول انشان» و «آرسامس فارس»، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت «ماندانا» دختر آژدهاک پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه ازدواج کرد و نام فرزند خود را کوروش نهاد. کوروش کبیر، اولین امپراتور هخامنشی، حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی - مادها و پارسیان - به وجود آورد. از او به عنوان کشورگشایی بزرگ یاد شده است. زیرا زمانی حاکم بزرگترین امپراتوری هایی بود که تاکنون وجود داشته است. او به خاطر بردباری بی مانند و رفتار بزرگ منشانه اش در برابر مغلوبین جنگ نیز شهرت فراوانی دارد.
کوروش به محض غلبه بر مادها، دولتی را برای این قلمرو خود در نظر گرفت و مامورین دولتی را از بین بزرگان هر دو قبیله برگزید. وي پس از فتح آسیای صغیر (شبه جزیره بزرگی که در میان دریای مدیترانه و دریای سیاه قرار دارد)، سپاه خود را به سمت مرزهای شرقی حرکت داد. با ادامه حرکت به سمت شرق، سرزمینهای مسیر خود تا رود سیحون ( آمودریا) را فتح کرد و پس از عبور از سیحون، به سی دریا در آسیای مرکزی رسید و در آنجا به منظور دفاع از این مرزها در برابر هجوم قبایل کوچ نشین آسیای مرکزی، شهرهایی با برج و باروی مستحکم و نیرومند بنا کرد.
پیروزیهای کوروش در شرق موجب شد تا موقعیت برای فتح غرب مناسب شود. حالا نوبت بابل و مصر بود. زمانی که کوروش بابل را فتح کرد، به یهودیان ساکن آن اجازه داد تا به «سرزمین موعود» باز گردند و با برخورد توام با احترام و مدارا با اعتقادات مذهبی و آداب و رسوم نژادهای دیگر، به عنوان یک فاتح آزادی بخش، مشهور شد و امروز نام کوروش، به عنوان یکی از محبوب ترین و مورد احترام ترین امپراتوران در تاریخ به ثبت رسیده است.

فرمان کوروش کبیر
فرمان کوروش کبیر که بر روی یک استوانه گلین، به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل تمدن بابل، به دست آمد. در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده است. این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.

در اینجا بخش آغاز این فرمان را می خوانید :
«آنگاه که من به آرامش و بی آزار به بابل در آمدم، در میان هلهله و شادی اورنگ فرمانروایی را در کاخ پادشاهی استوار داشتم ... بی شمار سپاهيانم به صلح در بابل گام برداشتند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد. نیازمندیهای بابل و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. همه یوغ های ننگین بردگی را از مردمان بابل برداشتم. خانه های ویرانشان را آباد کردم. به تیره بختی هايشان پایان دادم. مردوک مهتر خدای، از کردارم شاد شد و به من کوروش، پادشاهی که او را نیایش کرد و به کمبوجیه پسرم ... و به همه سپاهیانم، مهربانانه برکت داد. از ته دل در پیشگاهش خدایگانی والای او را بس گرامی داشتیم. همه پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند، در چهار گوشه جهان از فرا دریا تا فرو دریا ... همه پادشاهان باختر زمین که در خیمه ها سکونت داشتند، برای من خراج گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند. از... تا شهرهای اشور و شوش آگاده اشنونا شهرهای زمبان مورنو در قلمرو سرزمین گوتیوم شهرهای مقدس فراسوی دجله را که پرستشگاه هايشان دیر زمانی ویران بود، مرمت کردم و پیکره ایزدانی را که میان آنان جای داشتند، به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم. تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم ... و اجازه دادم همگان در صلح بزیند».



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه کورش بزرگ , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1121
نویسنده : شیخ پاسکال

"كريستين بوبن"  (Christian bobin) در سال 1951 در شهر "كروز (creusot) "فرانسه به دنيا آمد. او، دانش آموخته‌ي رشته‌ي فلسفه است و همين نگرش فلسفي او در كارهايش تاثيري ژرف به جا گذاشته است. به گفته ي يكي از منتقدان [=خرده گيران] آثارش؛ بوبن با ديدي فلسفي، قلمي شاعرانه و ذهني انديشمند مي نويسد. به همين دليل، آثار و انديشه‌هايش، افزون بر اينكه نزد اهل ادب و فرهنگ، جايگاه ويژه‌اي دارد، در حوزه‌ي انديشه نيز بسيار مورد توجه است.
بوبن تاكنون بيش از سي و پنج اثر منتشر كرده است كه برخي از آثار او همچون "رفيق اعلي"( Le Tress-bas)  در مدت كوتاهي در تيراژهاي بالا به فروش رفت و به چاپ هفتم و هشتم رسيد و در سال 1993 نيز برنده‌ي پاداش ادبي(Dera maggots)، يكي از پاداش هاي مهم ادبي- فرهنگي فرانسه شد.
هر يك از آثار بوبن، گوشه‌اي از ديدگاهها و زندگي او را به تصوير مي كشد. تجربه‌هاي روزمره‌ي زندگي او همچون عشق، تنهايي، دلتنگي، از خود بيگانگي و … دستمايه‌ي آثار شاعرانه و نوشته‌هاي پر مغزش مي شوند. خود او مي گويد:
«هر يك از كتابهايم، تابلويي از يك گوشه‌ي زندگي‌ام است. من دوست دارم در كتابهايم، "زندگي" را نقاشي كنم، "هستي" را بسرايم، "عشق" را بنوازم، "مرگ" را رنگ آميزي كنم و "پاكي" را به آواز درآورم.»
"معنويت" و "پاكي" از مفاهيم پايه‌اي آثار و انديشه‌هاي "بوبن" است. با اينكه بوبن، بسيار به لحن و آواي سخن اهميت مي‌دهد، ولي نسبت به مفاهيم و اهداف كارهايش نيز بي توجه نيست.
آهنگين بودن سبك كار او سبب شده كه نوشته‌هايش بين نظم و نثر شناور باشد؛ به گونه‌اي كه با خواندن نوشته‌هاي او، احساس مي‌كنيم در پس آنها انديشه‌اي نهفته و بلبلي آواز سر داده است؛ چرا كه "بوبن"  بر اين باور است كه نوشتن، يعني سراييدن آواها.
بوبن نه در كتابها و نه در گفتگوهايش، دوست ندارد به بيان جزئيات زندگي‌اش بپردازد. او در اين باره، در كتاب "فراتر از بودن" (La plus que ViVe) مي‌نويسد :
«انسان براي آنكه جز "زنده بودن"، "زندگي كردن" را نيز بياموزد، نيازمند دو زايش است؛ يكي زايش جسمي و ديگر، زايش روحي. بسياري، تنها با زايش جسمي، "زنده‌اند" كه اينها زندگي نمي‌كنند، ولي معناي [ =چَم ] راستين "زندگي" را آن دسته از انسانها مي‌چشند كه با زايش روحي خود زندگي مي‌كنند. انسان از زماني موجوديت پيدا مي‌كند كه به دنيا مي‌آيد و از زماني آغاز به "زندگي" مي‌كند كه روحش را به پرواز در آورد.»
 
درباره‌ي كتابهاي بوبن
از آن دسته آثار "بوبن" مي‌توان به كتابهايي چون؛ "رفيق اعلي"، "بخش پنهان"، "زن آينده"، "پيراهن كوتاه مهماني"، "غير منتظره"، "فراتر از بودن"، "انسان شوم"، "نامه‌هاي طلايي"، "دست فروش"، "كتاب بيهوده"، "هشتمين روز هفته"، "جادوي آسان"، "موتسارت و باران"، "چند روز با خانمها"، "بند باز"، "قلب برفي" و .. اشاره كرد.
كتاب "رفيق اعلي" يكي از آثار برجسته‌ي امروزي در حوزه‌ي فرهنگ، انديشه و ادب فرانسه به شمار مي‌رود كه با پيشباز خوب خوانندگان داخلي و خرده‌گيران خارجي روبرو شده است.
اين اثر، نقطه‌ي عطفي در آثار ادبي فرانسه و همچنين نقطه‌ي اوج كاري "بوبن" است؛ چرا كه همه‌ي زوايا و بكرترين انديشه‌هاي بوبن را مي‌توان در آن يافت. او در اين كتاب با بهره‌گيري از امكانات زبان، زيباييهاي ادبيات، مفاهيم پر مغز و انديشه‌هاي پخته، اثري جاودانه و بي‌همتا آفريد كه همگان از آن به بزرگي ياد كردند.
كتاب "رفيق اعلي"، ماجراي زندگي [از تولد تا مرگ] قديسي ايتاليايي به نام "فرانچسكو" است كه شخصيتي بسيار نام آور در ادبيات اروپا به شمار مي‌رود.
بوبن در كتاب "رفيق اعلي"، شاهكار خود، مي‌كوشد تا با الهام از زندگي معنوي و روحاني اين قديس مسيحي، افقي بر تاريكي‌هاي زندگي بشر امروز بگشايد و ناگفته‌هاي دنياي معنوي و زندگي روحي را بيان كند يا به عبارت بهتر "بسرايد"؛ چرا كه بوبن، چنين مفهومي را بيشتر شاعرانه مي‌داند تا عارفانه.
خلأ عاطفي و نياز روحي، عرفان و روحانيت، گوشه‌گيري و تنهايي، همبستگي و گفتمان ديني، از دسته‌ي مفاهيم و درونمايه‌هاي بنيادين آثار بوبن هستند كه او را از ديگر نويسندگان همرديفش بالاتر قرار مي‌دهد.
يكي ديگر از آثار وي كه بسيار نيز مورد توجه خرده‌گيران و خوانندگان قرار گرفت، "كتاب  بيهوده" (Un Livre inutile) بود. در اين اثر، بوبن با پرداختن به آثار و انديشه‌هاي هفت نويسنده و شاعر برجسته‌ي جهان ادبيات، مي‌كوشد تا ماهيت و فلسفه‌ي ادبيات را بيان كند.
"پل كلودل"، "فرانسيس پونز"، "گوستاو رو"، "شارل فردينان رامو"، "ساموئل بكت"، "گيوم آپولينز" و "فرانسيس كافكا"، هفت شخصيتي هستند كه بوبن در اين اثر خود به آنها مي‌پردازد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه كريستين بوبن , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1361
نویسنده : شیخ پاسکال

"کِرت لِوین" در سپتامبر 1890 از خانواده اي يهودي در آلمان به دنیا آمد و در يازدهم فوریه‌ي 1947 در سن 57 سالگی بر اثر حمله‌ي قلبی در گذشت. وي در سال 1909 در دانشکده‌ي پزشکی دانشگاه "فرایبرگ" نام نويسي کرد، ولي پس از مدتي، رشته‌ي خود را تغيير داد و برای آموختن زیست ‌شناسی به دانشگاه "مونیخ" رفت. او سرانجام، مدرک دکتری خود را از دانشگاه "برلین" دريافت نمود.
لوین در سال 1921، تدریس فلسفه و روانشناسی را در دانشگاه "برلین" آغاز کرد. مهر و دوستي دانشجویان نسبت به وي، از یک سو و نوشته‌های گوناگون او از سوی دیگر، توجه دانشگاه "استنفورد" را جلب کرد و در سال 1930، به عنوان استاد میهمان به آن دانشگاه فراخوانده شد. سرانجام، لوین به شهروندي آمریکا درآمد و به تدریس در دانشگاه "آیوا" پرداخت. وي تا سال 1944، به همکاری خود با این دانشگاه ادامه داد.
با وجودی که لوین، همواره بر اهمیت نظریه‌ها پافشاري می‌كرد، ولي همچنین باور داشت که نظریه‌‌ها باید کاربرد عملی داشته باشند. او پویش گروهی را در دانشگاه "ام ‌آی‌ تی" و آزمایشگاههای آموزش ملي (NTL) بنیاد نهاد. وي همچنین با بهره‌‌گيري از روانشناسی هیأت‌‌نگر (یا روانشناسی گشتالت)، نظریه‌ي پرآوازه‌ي خود را با نام "نظریه‌ي میدانی" ارائه داد. این نظریه بر اهمیت منش افراد، تعارضات بین فردی و متغیرهای موقعیتی پافشاري مي‌كند. بر پايه‌ي "نظریه‌ي میدانی" لوين، رفتار فرد، نتیجه‌ي تعامل [ =داد و ستد ] او با محیط است. اين نظريه، پژوهش‌هاي بسياری را به راه انداخته و کاربرد گسترده‌ای در حوزه‌های روانشناسی شخصيت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی کودک و روانشناسی صنعتی داشته است.
از دیگر کارهای لوین می‌توان به پژوهش‌های او در زمینه‌ي شیوه‌‌های رهبری اشاره کرد.
لوین یکی از نخستین روانشناسانی بود که به گونه‌اي سیستماتیک به آزمایش رفتار انسان ‌پرداخت. او نویسنده‌ي توانا و بسیار پُر كاري بود و در دوران زندگي خود، بیش از هشتاد مقاله [ =نوشتار ] و هشت کتاب در زمينه هاي گوناگون روانشناسی منتشر کرد.
کرت لوین به دلیل کارهای پیشتازانه‌اش در به کارگیری آزمایشها و روشهای علمی برای بررسی رفتارهای اجتماعی، "پدر روانشناسی اجتماعی مدرن" شناخته می‌شود و به سبب كارآمدي بسيار و ماندگارش بر روانشناسی، یکی از روانشناسان برجسته‌ي قرن بیستم به شمار مي رود.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه كرت لوين , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1155
نویسنده : شیخ پاسکال

«كارل مارکس» در سال 1818 در شهر «ترير» واقع در پروس غربی و در يک خانواده از طبقه متوسط چشم به جهان گشود. پدر او فردی روشنفکر و آزاديخواه و يك حقوقدان يهودي بود كه به مسيحيت پروتستان روي آورده بود. شهر زادگاه او نيز يکی از مراکز مهم در رواج انديشه‌های دوران روشنگری به شمار می‌رفت. بنابراين، فضای فکری و فرهنگی دوران رشد مارکس، محيط  روشنفکرانه و بازی بود که تحت تاثير انديشه‌های متفکرانی نظير کانت، روسو و نيز نويسندگان دوران رمانتيک مانند گوته قرار داشت. مارکس پس از اتمام دوران دبيرستان مدتی در رشته حقوق دانشگاه برلين تحصيل کرد، اما سپس تغيير رشته داد و فلسفه را برگزيد و پايان نامه تحصيلی خود را درباره « بحران انديشه فلسفی پس از ارسطو و بويژه ماترياليسم در دوران باستان» نوشت. پايان نامه تحصيلی ماركس به خوبی نشان از تاثير عميق انديشه‌های هگل در افکار او دارد و در آن، ماترياليسم دوران باستان را به دليل آنکه از رويه ديالکتيکی هگل در توضيح تغييرات و حرکت عاری بود، مورد انتقاد جدی قرار داده است. مارکس در دوران دانشجويی، در تماس با «هگليان چپ» قرار گرفت و از آن پس، فلسفه و سياست در زندگی او به دو روی سکه تبديل شد.
پس از اتمام دانشگاه، تمايل زيادي به تدريس داشت، اما به دليل افکار راديکال اين اجازه را نيافت. برخی از مارکس شناسان، محروميت او از استادی دانشگاه را يکی از عوامل رويکرد انقلابی و راديکال او مي‌‌دانند. به عقيده آنان، اگر مارکس به استادی دانشگاه - که از هر نظر لايق آن بود- پذيرفته می‌شد، به احتمال قوی پا به عرصه مبارزات اجتماعی و سياسی راديکال نمی‌گذاشت و سر از تبعيد و زندگی سياسی فعال و حرفه‌ای در نمی‌آورد و احتمالا به نظريه پردازی اکتفا می‌کرد. اما واقعيت اين است که هدف و روح زندگی او بهرحال سمت و سوی ديگری داشته است. مارکس از همان دوران، بر اين اعتقاد بود که « وظيفه ما نه تفسير جهان، بلکه تغيير آن است». همين باور عميق بود که مارکس جوان را به سمت روزنامه نگاری کشاند و به راستی که انديشه «تغيير جهان»، مرکزی ترين عنصر تفکر، زندگی و روش کار او بود. مارکس در ۲۴ سالگی از برلين به کلن آمد و سردبيری «نشريه راين» را به عهده گرفت و بلافاصله مقالات آتشينی درباره آزادی مطبوعات و جدايی سياست از الهيات و نيز چند مقاله تند ضد سلطنتی در آن نوشت، اما اين روزنامه پس از چندی توقيف شد. مارکس در سال ۱۸۴۳ با نامزدش که از يک خانواده اشرافی بود، ازدواج کرد. زندگی مشترک مارکس با همسر وفادارش «جنی فن وستفالن» عليرغم فقر شديد و دربدريهای هميشگی و سرانجام مهاجرت بدون بازگشت، تا پايان عمر ادامه يافت. در همان سال، مارکس به اجبار، از کلن به پاريس مهاجرت کرد و به مدت چهار تا پنج سال در پاريس و بروکسل زندگی کرد. اقامت در پاريس او را با محافل سوسياليستی و کارگری فرانسه آشنا ساخت. مارکس در پاريس با محافل انقلابی مهاجران آلمانی نيز همکاری می‌کرد. در همان ماه های اول اقامت در پاريس، شروع به نوشتن نظریات خود کرد. نخستين اثر مارکس در فرانسه، « در آمدی بر نقد فلسفه حق هگل» نام دارد.
در زمان اقامت ماركس در پاريس، بر اثر رونق اقتصادی و روند صنعتی شدن فرانسه، بطور دائم بر تعداد کارگران در اين کشور افزوده می‌شد و تبليغ انديشه‌های سوسياليستی پيروان سن سميون و فوريه و لوئی بلانکی گسترش زيادی ‌يافت. وي يکسال پس از اقامت در پاريس، به نگارش يادداشت هايی پرداخت که به « دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی» و يا «دستنوشته‌های پاريس» معروف است و نخستين بار در سال ۱۹۳۲ در مسکو انتشار يافت. در اين يادداشت ها، مفهومی انسان گرايانه از کمونيسم پيش کشيده شده است و بطور کلی، نشان از تاثير « فوير باخ» بر افکار مارکس دارد. نتيجه اي كه مي توان از دستنوشته‌های پاريس گرفت، اين است که برای رهايی انسان از بهره کشی و از خود بيگانگی، بايد «توليد تعاونی» صورت گيرد. در اين کتاب، اثری از مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری نيست و انديشه اصلی مارکس، انسان گرايی است. در پاييز سال ۱۸۴۴ با فريدريش انگلس، که دو سال از او جوانتر بود، آشنا شد و اين دوستی تا زمان مرگ مارکس تداوم يافت.
انگلس در همان شهر زادگاه مارکس متولد شده بود و همچون مارکس در جوانی در تماس با «هگليان جوان» قرار گرفته بود. او برخلاف مارکس، از وضعيت مالی بسيار خوبی برخوردار بود. آشنايی عميق انگلس با نظام سرمايه داری و وضعيت طبقه کارگر که در کتاب او بنام «وضعيت طبقه کارگر انگلستان» (۱۸۴۵) به خوبی مشاهده مي‌شود، در واقع محصول مشاهدات تجربی شخصی او می‌باشد.
شايان ذکر است که نوشته‌های مشترک مارکس و انگلس تنها بخش کوچکی از مجموعه آثار مارکس را تشکيل مي‌دهند. مارکس و انگلس تنها سه کتاب مشترک نوشته اند که عبارتند از: «خانواده مقدس»، «ايدئولوژی آلمانی» و سرانجام «مانيفست حزب کمونيست» که اين آخری البته مهمترين متن تاريخ ادبيات سوسياليستی به حساب می‌آيد. بنابراين مارکس و انگلس با وجود همراهی‌ها و اشتراکات بسيار، هريک شخصيت فردی و نيز شخصيت فکری مستقل خود را داشته اند.
«خانواده مقدس» نخستين ثمره همکاری مشترک مارکس و انگلس است که در سال ۱۸۴۴ در پاريس منتشر شد. اين کتاب نقدی عليه هگلی‌های جوان است. مارکس و انگلس می‌نويسند :
« تاريخ يک شخصيت جداگانه نيست که انسان را به مثابه ابزاری برای مقاصد خود بکاربرد. تاريخ چيزی نيست، جز فعاليت انسان که در پی مقاصد خود می‌کوشد».
اين درک از تاريخ، مخالف آن جبرگرايی تاريخی (دترمينيسم) است که سالها بعد بر اثر اقتصادگرايی افراطی گريبان انديشه مارکس را گرفت. ماركس در سال ۱۸۴۵ به دليل فعاليتهای سياسی و فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که او را به عنوان «انقلابی خطرناک» معرفی کرده بود، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل مهاجرت کرد. وي به مدت سه سال در آنجا اقامت داشت. در دوران اقامت در بروکسل، كتاب «تزهايی درباره فوير باخ» را نوشت و در همين کتاب، حکم معروف خود را پيش کشيد که :
«فلاسفه تاکنون به روش هاي مختلف جهان را تعبير کردند، ولی اکنون مسئله تغيير آن است».
مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۷ به عضويت سازمان «جامعه کمونيستها» در آمدند. دفتر مرکزی اين سازمان در لندن بود. دومين کنگره اين اتحاديه به مارکس و انگلس ماموريت داد که اصول برنامه آنرا تدوين کنند. نتيجه اين تلاش، رساله «مانيفست حزب کمونيست» بود که در پايان سال ۱۸۴۷ و اوايل سال ۱۸۴۸ تحرير شد و در آستانه انقلاب سال ۱۸۴۸ منتشر گرديد. نويسنده اصلی «مانيفست حزب کمونيست»، مارکس ۲۹ ساله بود. بدون ترديد، اين سند مشهورترين اثر مارکسيستی و ادبيات سوسياليستی جهان است.
در سالهای ۱۸۴۶–۱۸۴۵ ( دوران توقف در بروکسل)، مارکس و انگلس دومين اثر مشترک خود را با عنوان«ايدئولوژی آلمانی» نوشتند. اين کتاب نيز پس از مرگ نويسندگان آن انتشار يافت. مهمترين دورنمايه اين کتاب، رويکردی ماترياليستی به تاريخ است که اهميتی پايه‌ای در مارکسيسم دارد. همچنين در آن، انتقاداتی به هگلی‌های جوان وارد شده و همچون ديگر آثار مارکس، سبکی جدل آميز و تند دارد. نويسندگان تاکيد می‌کنند که : « طبيعت انسانها به شرايط مادی وابسته است و اين شرايط است که شيوه توليدشان را تعيين مي‌کند». آنان پس از برشمردن شيوه‌های توليد مختلف، به شيوه توليد سرمايه داری مي‌رسند و سپس نويد براندازی اين شيوه را بوسيله شيوه توليد کمونيستی مي‌دهند.
مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب « فقر فلسفه» را نوشت که سرشار از جدل با پرودن فيلسوف فرانسوی است. در اين کتاب می‌نويسد: « در هر دوره تاريخی، مالکيت به گونه‌ای متفاوت و در مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی كاملاً متفاوتی تکامل می‌يابد. بدين سان تعريف مالکيت بورژوايی چيزی جز ارائه بيانی از تمامی مناسبات اجتماعی توليد بورژوايی نيست». در همين اثر می‌نويسد : « وظيفه اصلی نظريه پردازان پرولتاريا اين است که به پيکار پرولتاريا که در پيش چشمان شان جريان دارد، دقت کنند و بکوشند تا تبديل به سخنگويان آن شوند».
با فرارسيدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتريش ، مجارستان و ايتاليا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت. انقلاب تصميات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعيد او بلااثر گذاشت. اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاريس که صرف کوشش در راه برانگيختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت. او به شهر کلن آمد، زيرا دولت آلمان از بيم انقلاب، امکان جلوگيری از ورود مارکس را نداشت. مارکس که در اين هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتاً سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نيز درباره مسايل اقتصادی، تاريخ، سرمايه داری و کمونيسم انديشيده بود. وي دور دوم روزنامه توقيف شده «روزنامه جديد راين» را اين بار با همراهی انگلس در کلن راه اندازی کرد. در اين دوران، تحليل مارکس اين بود که هنوز شرايط انقلاب سوسياليستی فراهم نشده و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوايی نوشت، اما انقلاب آلمان به شکست انجاميد. مارکس بطور غيابی محاکمه و مجدداً در فوريه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت به لندن گرديد. او بقيه زندگی را تا پايان عمر در انگستان گذراند و تنها چند بار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد. خود او اين سالهای دربدری را که قريب ۳۴ سال طول کشيد، «شب طولانی و تاريک مهاجرت» ناميده است. مارکس بخش عمده اين سالهای طاقت فرسا را در فقری سياه و با دشواريهای کمرشکن اقتصادی گذراند. بيماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بيرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نيرومند مارکس در پيگيری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند. مارکس با خانواده خود سالها در يک محله فقير نشين لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نيز به دليل شيوع بيماری وبا در اين محل از دست داد. وي عليرغم فشارهای روحی و اقتصادی، همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد. اما هدف نويسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش، در راستای « نه تفسير، که تغيير جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود. در همين راستا، برای چند روزنامه، مقالات سياسی- تحليلی می‌نوشت و نيز با جنبش‌های کارگری و سياسی در بسياری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود. مارکس همواره نظر و عمل را با هم در می‌آميخت و آثار خود را نيز در پاسخ به تحولات و نيازهای سياسی و نظری زمان خود می‌نوشت. پس از فروکش کردن شعله‌های انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحليل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت. « پيکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نيز کتاب «هجدهم برومر لويی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار يافت. در هر دوی اين کتابها آموزه هاي مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ به سمت تشديد انقلابی گری است، زيرا ايده انقلاب دغدغه اصلی ذهن اوست. مارکس در کتاب «پيکار طبقاتی»، از پرولتاريا می‌خواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و می‌نويسد: « سوسياليسم اعلام استمرار انقلاب و ديکتاتوری پرولتارياست و اين شرط  گذار به سوی الغاء تمايزات طبقاتی و تمام مناسبات توليدی است که بر اين تمايز مستقر است».
در کتاب «هجدهم برومر....»، تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکميل كرد. او نوشت : 
«همه اختلافات پيشين، ماشين دولت را تکميل کردند و حال آنکه بايستی آنرا در هم شکست». اين حکم که به سختی مورد حمايت لنين قرار گرفت، در واقع توجيه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس، سبک و شيوه تفکر لنينی نه تنها برای کسب قدرت، بلکه جهت حفظ آن نيز بود.
در همان سال، «جامعه کمونيست‌ها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سياسی جدا شد. بدين ترتيب، مارکس بخش اصلی اوقات خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاريخی در کتابخانه عمومی لندن صرف می‌کرد. مجموعه يادداشتهای او در کتابی به نام «گروندريسه، مبانی نقد اقتصاد سياسی» گرد آمده است. گروندريسه که به معنای «طرح پايه ای» است، از مهمترين آثار مارکس و نشان دهنده شيوه تفکر اوست. اين کتاب نيز سال ها پس از مرگ نويسنده آن (۱۹۴۱) منتشر شد.
به طور كلي، روحيه و شخصيت مارکس به گونه‌ای بود که هرگز نمی‌توانست از رويدادهای سياسی و نيز بازيگران سياسی کناره گيری کند. به عبارت ديگر، سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعاليتهای سازمانگرانه مارکس است. «بين الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پايه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد. پس از آن، مارکس همه زندگی خود را صرف نويسندگی و کار فکری کرد. بدون ترديد «سرمايه» مهمترين اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نويسنده در سراسر اروپا مشهور شد. هنگامی که مارکس «سرمايه» را می‌نوشت، سرمايه داری هنوز در جهان به شيوه توليد مسلط تبديل نشده بود و تنها در چند کشور غربی رشد يافته بود. اما بسياری از پيامدهای رشد سرمايه داری در جهان، نظير دشواريهای سودجويی در انباشت سرمايه و بحران افزونه توليد اجتماعی در اين کتاب به روشنی مورد تحليل قرار گرفته است. يکی از ويژگيهای کتاب «سرمايه» که نشانه روحيه و شخصيت هميشگی نويسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عميق به رسالت « تغيير جهان» و نه تنها « تفسير جهان» است. اين رويه‌ای است که مارکس همه عمر برای آن می‌سوخت و انگيزه و محرک پايدار زندگی او بود. اما بايد بيان داشت که دامنه نفوذ مارکس در ايام زندگی او نه تنها در ميان جنبش کارگری، بلکه حتی در دنيای روشنفکران نيز چندان وسيع نبود و بسياری از آثارش، حتی معروف ترين آنها يعنی « سرمايه» بطور کامل تا آن زمان منتشر نشده بود. تنها جلد اول سرمايه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نويسنده و به ويراستاری همسر مهربانش انتشار يافت.
بطور کلی، نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثير انديشه کليدی او درباره پيکار طبقاتی است. وي اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهميت نمی‌داد و حتی با آثار نويسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملويل، ايبسن و ادگار آلن پو آشنايی ژرفی نداشت. مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان مي‌داند و با ديگر ابعاد و نيازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زيادی ندارد. نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غيره نيز تحت تاثير نگرش طبقاتی او قرار دارد. لذا بسياری از اين مفاهيم و مقولات سياست مدرن و در رأس آن، انديشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند. اما پرسش محوري مارکس، تضادی بود که ميان مناسبات توليدی سرمايه داری از يک سو و رشد نيروهای توليد از سوی ديگر وجود داشت. به باور او، اين تضاد نه تنها محرک تاريخ است، بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمايه داری نيز خواهد شد.
سالهای پايانی زندگی مارکس کم و بيش مانند سابق، سخت و اندوه بار گذشت. وضع وخيم مالی، مشکلات خانوادگی، بيماری افسردگی و عصبی همسرش، و همچنين بيماری ريوی مزمن خود او که با دل درد و بواسير همراه بود، گوشه‌ای از مصيبتهای زندگی شخصی او را نشان مي‌دهد. انديشمندي که با ايده‌ها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگش جهان را به لرزه انداخت. سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ ديگر از خواب آرام بعد از ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت. مارکس در قبرستان‌هايگيت لندن مدفون شد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه كارل هنريش ماركس , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1053
نویسنده : شیخ پاسکال


"كارل رانسوم راجرز"، پدر جنبش استعدادهاي نهفته‌‌ي بشر و يكي از سه روان - درمانگر نيك‌نام و برجسته‌ي زمان، در هشتم ژانويه‌ي سال 1902 در "اوك پارك" از توابع "شيكاگو" به دنيا آمد.
پدر و مادر او گرايش‌هاي مذهبي داشتند، ولي مادرش در باورهاي خود استوارتر بود. هنگامي كه راجرز دوازده ساله بود، پدر و مادرش مزرعه‌اي در سي مايلي "شيكاگو" خريداري كردند كه در طول سالهاي دبيرستان، سرپرستي مزرعه با او بود. وي در سال 1919 به دانشگاه "ويسكانسين" راه يافت و در آنجا در كارهاي بسياري شركت جست. براي نمونه به عنوان نماينده در "كنفرانس جهاني فدراسيون دانشجويان مسيحي" به چين سفر كرد. بيماري زخم روده، او را براي مدتي از دانشگاه باز داشت. راجرز در سال 1924، در حالي كه تنها يك درس روانشناسي را گذرانده بود، توانست درجه‌ي ليسانس تاريخ خود را دريافت دارد و در همين سال نيز ازدواج كرد كه ثمره‌ي آن، دو فرزند به نامهاي "ناتالي" و "ديويد" بود. دخترش گهگاهي او را در انجام طرحهاي پژوهشي ياري مي كرد و پسرش به پيشه‌ي پزشكي روي آورد.
هنگامي كه پژوهش‌‌هاي دانشگاهي راجرز در سازمان مدارس الهيات نيويورك آغاز شد، با اينكه پژوهش‌‌هاي خود را در اين سازمان، بسيار شوق‌انگيز يافت، باز به اين نتيجه رسيد كه نمي‌خواهد به اصول عقيدتي مذهب ويژه‌اي وابسته باشد.
سرانجام، راجرز براي كسب دانش در رشته‌ي روانشناسي باليني به كالج "تربيت معلم" دانشگاه "كلمبيا" رفت و در سال 1931، درجه‌ي دكتراي خود را از اين دانشگاه دريافت كرد. راجرز كارش را در سال 1928 و پيش از دريافت دكتراي خود در "راچستر" نيويورك با كودكان بزهكار و نيازمند و تنگدست آغاز كرد. اين كودكان را دادگاهها و نمايندگي‌ها به بخش پژوهش‌هاي "انجمن پيشگيري از تجاوز نسبت به كودكان" مي‌شناساندند. راجرز براي مدت كوتاهي، مدير مركز مشاوره بود. او در سال 1940 در سِمَت استادي به دانشگاه ايالتي "اوهايو" رفت و از 1945 تا 1957، به همكاري با مركز مشاوره‌ي دانشگاه "شيكاگو" پرداخت. پس از آن، به دانشگاه "ويسكانسين" رفت و در سال 1964 به عنوان عضو هميشگي، به سازمان‌ علوم رفتاري "وسترن" پيوست. وي از 1968 تا زمان مرگش، عضو ثابت "مرکز پژوهش‌هاي انساني" در "لاجولاي" كاليفرنيا بود.
در طي این سالها بود که راجرز، روش درمانی ويژه‌ي خود را به وجود آورد. این روش در ابتدا "درمان غیرمستقیم" خوانده می‌شد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک آسان‌‌کننده پديدار می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام "درمان بیمار محور" را به خود گرفت. راجرز پس از ناسازواري‌هاي ديدگاهي که در دانشکده‌ي روا‌شناسی دانشگاه "ویسکانسین" پیش آمد، به مرکز پژوهش‌هاي رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، "مرکز پژوهش‌هاي فردي" (CPS) را بنا نهاد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهای خود در زمینه‌ي "درمان بیمار محور" ادامه داد.
تاکید بنيادي این روانشناس آمریکایی، بر كارآمدي شگفت توانايی‌های نهفته‌ي انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین انديشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که "درمان راجرین" نام گرفته، كارآيي بسياري در روشهای درمانی داشته است.
افزون بر آن، بسياري بر اين باورند كه راجرز، كارآمدترین روانشناس قرن بیستم است. کارل راجرز در سال 1946 به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا ( APA ) برگزيده شد و در سال 1987، نامزد دریافت جایزه‌ي صلح نوبل گرديد.
وي در چهارم فوريه‌ي سال 1987 در سن 85 سالگي، در پي يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره‌اش انجام شد، در اثر حمله ي قلبي در "لاجولاي" كاليفرنيا در گذشت. بنابر وصيت [ =سپارش ] راجرز، جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شد.
 
نام آوري او بیشتر به سبب کارهای زیر است:
1- رویکرد غیرمستقیم برای درمان با نام "درمان بیمار محور"
2- ارائه‌ي مفهوم "گرایش واقعی‌سازی"
3- ارائه‌ي مفهوم "فرد با کارکرد کامل"



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه كارل راجرز , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1100
نویسنده : شیخ پاسکال

"فلورانس اسکاول شین" در 24 سپتامبر سال 1871، از یک خانواده‌ي كهن "فیلادلفیایی" به دنيا آمد. او سالیان بسیار در مقام نقاش و متافیزیسین و سخنران، نامی پرآوازه داشت و با خدمت بزرگ شفا بخشیدن، هزاران تن از مردمان را در گشودن گره‌ها و از بين بردن دشواري‌هاي زندگی شان، یاری سترگ بود.
وي سالها در نیویورک، دانش الهي را تدریس می‌کرد. افراد بی‌شماری در کلاسهایش شرکت می‌جستند و از این راه، پیام معنویت را به بخش گسترده‌اي از مردم می‌رساند.
کتابهای او نه تنها در امریکا، بلکه در خارج از اين كشور نیز پُر شمارگان بودند و با مهارتی بسیار، جای خود را در دور افتاده‌ترین دهکده‌ها یا دورترین شهرهای اروپایی و باور نکردنی‌ترین سرزمين‌هاي جهان باز می‌کردند.
بزرگترین راز كاميابي او این بود که همواره خودش بود: ساده و خودماني و بی‌ريا و بذله‌گو. از این رو هزاران تن که نتوانسته بودند، از راه سنت‌های كهن‌تر یا حتی بلندپايه‌تر، پیام معنویت را دریابند- یا دست کم در آغاز راه، كششي به سمت کتابهای رايج الهيات، نداشتند- به او پناه می آوردند.
اگرچه فلورانس، بسیار معنوی و روحانی بود، معنویت و روحانیت او در پس برخورد ساده و آرام با موضوع [ =جستار ] مورد گفتگو پنهان می‌شد. وي، گرایش فنی و فرهنگستانی نداشت و با مثالهای آشنا و عملی و روزمره، آموزش می‌داد. فلورانس، پیش از آنکه آموزگار راستي شود، برای کتابها نقاشی می‌کرد. 
پرآوازه‌ترين كتاب او، با نام "چهار اثر از فلورانس اسكاول شين"، برگردان خانم گیتی خوشدل بوده و تاكنون، شصت بار به چاپ رسيده است. این کتاب، گنجينه‌‌ای از چهار اثر زیر است :
1- بازی زندگی و راه این بازی
2- گفتار تو، عصای معجزه‌گر تو است
3- در مخفی كاميابي
4- نفوذ گفتار
 
ريشه‌هاي مذهبي
موج معنویت در آمریکا از اوایل قرن بیستم با پيدايش زنان و مردان عرفان‌گرا آغاز شد و در نیمه‌ي دوم قرن بیستم ثمره داد و همه گیر شد؛ به گونه‌اي كه کلیساها را دچار دگرگوني کرد. سردمداران این جنبش، "چارلز فیلمور" ، "اِِما کورتیس هاپکینز"، "فلورانس اسکاول شین"، "کاترین پاندر" و.... بودند که هر کدام در جای خود، سنگی از این بنا را نهادند و بانیان پايه‌گذاري کلیساهای وحدتی* نام گرفتند.
فلورانس اسکاول شین، در گنجينه‌ي چهار کتاب خود که در ایران نیز فروش بالايي یافته، با زبان بسیار ساده و روان، لُب کلام و چكيده‌ي عرفان را بیان می‌کند و نيروي روح آدمی و جایگاه او را یادآور می‌گردد و با نفوذ گفتارش، چنان در جان آدمی رخنه مي نمايد که آدمي باور می‌کند و ایمان می‌آورد که می‌تواند؛ آری، به راستي می‌تواند آنی باشد که می‌خواهد و بايد باشد و به جایی می‌تواند برسد که جایگاه بلندمرتبه‌ي انساني است.
 

* در این کلیساها از هر مذهب و مسلکی، افراد، گرد هم مي‌آيند و به سخنرانی گردانندگان این جنبش که از يكپارچگي و عشق و معنویت انسان و... سخن مي‌گويند، گوش می‌سپارند و در پايان، برای سازش جهانی و آرامش و تندرستي و هدایت همه‌ي انسانهای زمین دعا می‌کنند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه فلورانس اسكاول شين , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1127
نویسنده : شیخ پاسکال

«فريدريش شيلر» در روز دهم  نوامبر ۱۷۵۹ در مارباخ متولد شد. وى همراه با گوته، سبك «كلاسيك وايمارى» را پايه گذارى نمود. از آنجا كه شيلر معيارهاى تازه اى را براى درام نويسى وارد زبان آلمانى كرد، امروزه يكى از چهره هاى مهم تاريخ ادبيات آلمان محسوب مى شود.
فريدريش شيلر مجبور بود به دستور دوك كارل آگوست، از سال ۱۷۷۳ به مدرسه نظامى برود. اما در همان سال، ابتدا وارد دانشكده حقوق شد و سپس، در سال ۱۷۷۵ تحصيل در رشته پزشكى را آغاز كرد. وي در اين دوران، تحت تاثير كلوپ اشتوك و لسينگ، اولين كارهاى شعرگونه و درام خود را خلق كرد. شيلر در سال ۱۷۷۷ تحت تاثير افكار روشنگرانه و طرد استبداد، درام «سارقين» خود را منتشر نمود و در سال ۱۷۸۰ رساله دكتراى خود را با عنوان «كوششى در مورد ارتباط خوى حيوانى انسان با روحش» نوشت؛ كه تاثير متقابل جسم و روح را بررسى مى كرد. وي ضمن فعاليت در سمت پزشك گردان در اشتوتگارت، زندگى بى بند و بارى را مى گذراند. هنگامى كه دوك نوشتن هر گونه مطلبى را در مورد او ممنوع اعلام كرد، ابتدا به مانهايم، سپس به فرانكفورتِ ماين و از آنجا به اوگرزهايم گريخت. سرانجام، نويسنده اي به نام «كارولينه فون وولسوگن»، شيلر را كه به لحاظ اقتصادى و روحى در وضعيت بدى قرار داشت، در ملك خود به نام باوئرباخ واقع در ماينينگن پذيرفت. شيلر در آنجا نمايشنامه «دسيسه و عشق» را نوشت. سپس به مانهايم بازگشت و در پاييز ۱۷۸۳ به مدت يك سال، نمايشنامه نويس تئاتر ملى دالبرگ شد. برخلاف نمايشنامه رذايل، دسيسه و عشق، مورد توجه تماشاگران مانهايمى قرار گرفت. از آنجا كه قرارداد شيلر در آن تئاتر ديگر تمديد نشد، مجدداً سفرهاى خود را آغاز كرد. طى مدتى كه در منزل كارمندى به نام كريستيان گاتفريد كورنر در لوشويتس واقع در ايالت زاكسن اقامت داشت، سرودى به نام «شادى» نوشت كه در سال ۱۸۲۳ توسط بتهوون آهنگى روى آن گذاشته شد. در همان دوره (۱۷۸۶)، «نامه هاى فلسفى» خود را بر اساس عقيده وحدت وجود نوشت. عشق ناكام شيلر به هنريته فون آرنيم، او را در تصميم  خود مبنى بر سفر به وايمار راسخ تر كرد. وي در ۲۱ جولاى ۱۷۸۷ وارد اين شهر شد و با آشناى قديمى خود، شارلوته فون كالب كه او هم نويسنده بود، مجدداً ارتباط برقرار كرد. بررسى موضوعات تاريخى و مقاله تحقيقى برخاسته از آن به نام «تاريخ سقوط هلند متحد در مقابل دولت اسپانيا» (۱۷۸۸)براساس سنت هاى روسو و ولتر نوشته شده بود- كه پايان فشار و استبداد را حق طبيعى مردم مى دانستند- و موجب شد كه شيلر در سال ۱۷۸۹ و با ميانجي گري گوته، به درجه پروفسورى تاريخ در ينا برسد. به علاوه شيلر، طى سال هاى ۱۷۹۲ – ۱۷۹۰، تاريخ جنگ سى ساله را در سه مجلد به رشته تحرير درآورد و در همين دوران، بررسى و انديشه در مورد فلسفه ايده آليستى كانت را آغاز كرد. شيلر در ۲۲ فوريه ۱۷۹۰ با خواهر كارولينه فون وولسوگن، به نام شارلوته فون لانگه فِلد ازدواج كرد. سال بعد مبتلا به بيمارى بسيار شديدى شد و به ناچار از تدريس چشم پوشى كرد. طى دهه 90، آشنايى شيلر با گوته، كه ابتدا بسيار پيچيده و مشكل به نظر مى رسيد، به دوستى صميمانه و سودمندى مبدل شد. اين واقعيت كه اتمام كار بخش اول فاوست گوته، براساس تشويق هاى شيلر بوده و در مقابل، گوته هم شيلر را در سرودن قصايدش تشويق مى كرده است، نشان مى دهد كه اين دو شاعر متقابلاً براى يكديگر الهام بخش بوده اند. گفت وگوها، پروژه ها، نظريه ها و كارهاى مشترك آنان، سبك «كلاسيك وايمارى» را به وجود آورد كه براساس الگوهاى عهد عتيق و دوران رنسانس بود. سپس نمايشنامه هاى ماريا استوارت (۱۸۰۰)، باكره اورلئان (۱۸۰۱) و ويلهلم تل (۱۸۰۳) پشت سر هم و به سرعت نوشته شد. شيلر در ۹ ماه مه ۱۸۰۵ در وايمار و در اثر عوارض بيمارى شديدى كه سال ها پيش به آن مبتلا شده بود، از دنيا رفت.
شيلر در دوران حيات و پس از مرگ هم - به خصوص به دليل دوستى با گوته - مورد احترام و تحسين قرار داشت و دارد. آثارش به عنوان آثار «كلاسيك» شناخته شده و به ندرت مورد انتقاد قرار گرفته است. از جمله تحسين كنندگان شيلر مى توان از توماس مان، برشت و داستايوفسكى نام برد.
 
• درام شيلر
درام شيلر وضعيت روحى و تاريخى دو شخصيت اصلى را در خلوت و در انظار عمومى تشريح مى كند و به طور موازى و قرينه پيش مى برد. شيلر متعجب و در عين حال غمگين بود كه چرا ماجراى ماريا استوارت طى دو قرن هيچ كس را جذب نكرده است كه روى آن تحقيق كند. به همين دليل، در سال ۱۷۹۹ تصميم گرفت تا به اين موضوع بپردازد. البته گاهى فراموش مى شود كه شيلر سه موضوع اصلى را از تاريخ برگرفته است :
برخورد دو ملكه،
شخصيت ناجى (مورتيمر).
شخصيت يك فرد دربارى به نام لايچستر كه طرفدار استوارت بوده است. اليزابت و ماريا دو «شخصيت مخلوط» هستند كه هر دو تحت تاثير
اختلافات تاريخى و يك زندگى شكست خورده قرار دارند. شيلر اين دو رقيب را در مقابل تاريخ جوان تر كرده و به اين ترتيب، اختلافات سياسى آنها را به شكل انسانى درآورده است.
اگر شيلر داستان ماريا استوارت را به صورت درام در نمى آورد و آن را آهنگين نمى ساخت، تا اين اندازه تاثير برانگيز نمى شد.

• زبان شيلر
زبان شيلر مهيج، واضح، دقيق، مصور و انعطاف پذير، موجز، مشخص كننده مسائل اصلى، وجوه وصفى بسيار، با تضادهاى موازى و مؤثر، نظم در كلمات و جملات (حتى در تكرارها)، با استعاره ها، تصاوير، تشبيهات و تجانس حروف، تمايل به مبالغه، جسارت در وارونگى، اشارات و نتيجه گيرى حالت فاعليت و مالكيت بود.
شيلر تحت تاثير كانت فيلسوف قرار داشته است : «انسان در حال انديشه به هيچ چيز مطلقى نمى رسد». او در روز 9 ماه مه ۱۸۰۵ در وايمار از دنيا رفت.

• قصيده به شادى
بتهوون موسيقيدان آلمانى در پايان سمفونى نهم خود از قصيده «به شادى» شيلر استفاده كرد. براى اولين مرتبه در تاريخ اين گونه موسيقى،
خواننده اى آن را همراهى كرد. البته فقط از بخشى از قصيده شيلر در اين قطعه استفاده شد؛ بند ۱ و ۳ و بخش اول بند ۲ و بخش دوم بند ۴. اين
«آهنگ» از مدت ها پيش، سرود اروپاى متحد است.

اى شادى، اين لحن نه!
بگذار دلپذيرتر و شادتر
بخوانيم!
شادى، اى جرقه زيباى خداوند،
دختر بهشتى،
مست از شادى،
وارد حرم مقدس آسمانى تو مى شويم!
جادوى تو باز هم چيزى را به هم مى پيوندد
كه از هم جدا شده بود؛
جايى كه بال هاى نرم تو آرام گيرد،
تمام انسان ها برادر مى شوند؛
وقتى شاهكار به انجام مى رسد
كه براى دوست، دوست بود،
و كسى كه زنى دوست داشتنى را به دست مى آورد،
شادى كند!
بله، كاش روى كره زمين،
فقط يك شخص پيدا مى شد كه روح داشت!
و اگر كسى هرگز نتوانست،
پنهانى و گريان از اين محفل خارج شود،
تمام موجودات از سينه طبيعت
شادى را مى نوشند؛
تمام خوبى ها، تمام بدى ها
در پى رد سرخ فام آن هستند.
طبيعت به ما بوسه و تاك داد،
و يك دوست را با مرگ آزمايش كرد؛
شهوت به كرم داده شد،
و تولد در محضر خداوند ايستاد!
شاد، مانند حشرات آفتابى آن
در ميان آسمان زيبا
برادران، راه خود را برويد،
شاد، مانند قهرمانى كه براى پيروزى مى رود.
در آغوش گرفته و ميليونى باشيد.
از اين بوسه تمام جهان!
برادران! پدرى مهربان
حتماً در بالاى چادر ستارگان زندگى مى كند.
بر زمين مى خوريد، ميليون ها؟
اى دنيا، او را مى شناسى؟
او را در بالاى چادر ستارگان جستجو كنيد!
حتماً در آنجا زندگى مى كند!



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه فريدريش شيلر , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1112
نویسنده : شیخ پاسکال


"فرناندو پسوا"، در سیزدهم ژوئن 1888، در "لیسابون" پرتغال به دنیا آمد. پدرش، منتقد [=خرده گير] موسیقی و مادرش، زنی دانش آموخته از "آزورن" (Azoren) بود. پسوآ پس از مرگ پدر (1893)، ده سال (1895- 1905) را در "دوربان" (Durban) افریقای جنوبی گذراند؛ زيرا مادرش با مشاوري پرتغالی ازدواج کرده بود و به اين دليل به آنجا رفتند. پسوآ در این زمان، زبان انگلیسی را آموخت و با اندیشه‌ی روشنفکری آشنا شد. فرناندو در سال 1906 به لیسابون بازگشت و مي‌خواست در رشته‌ي ادبیات به كسب دانش بپردازد، ولي پس از یک سال، انديشه‌ي آن را از سر بيرون كرد. پسوا در سال 1907 در انديشه‌ي پايه‌گذاري چاپخانه فرو رفت و پس از چند ماه ورشکست شد. وي در سال 1908، نمایندگی شرکتهای تجاری را پذیرفت و تا پایان زندگي، همین پيشه را ادامه داد.
کتاب "دلواپسي" که پسوا بيش از بيست سال زمان براي نوشتن آن سپري کرد، سندي فراموش نشدني از اندوه هستي گرايانه‌ي اوست. اين کتاب به اموري چون پيدايش انسان، مفهوم زندگي و اسرار من ِ خويش مي‌پردازد.
پس از پيدا کردن دوباره‌ي دست نوشته‌هاي پسوا در سال 1982، جهانيان بي‌درنگ به شايستگي‌‌هاي ستودني وي پي بردند و دريافتند که او همزمان بزرگترين نويسنده‌ي قرن پرتغال، "نخستين پايه‌گذار مدرنيسم" در کشورش و "نخستين باني پست مدرنيسم" در جهان بوده است.
فرناندو پسوا به شدت تحت تأثير ژرف‌انديشي و جهان‌نگري "خيام" بوده و هرجا که فرصتي يافته، لب به ستايش وي گشوده است. کتاب "دلواپسي" نيز به گونه‌اي با انديشه‌ي خيام گره خورده است.
ولي پسوا در زمينه‌ي سرايندگي، غولي است که شانه به شانه "ريلکه" مي‌سايد و بنا به گفته‌ي خرده گيران اروپايي، چيزي از سروده‌ها و نثر شکسپير و قدرت بيان او كم و کسر ندارد.
کتاب دیگری از پسوا با نام "فاوست" ، که سروده‌های فلسفی- نمایشی او را در خود جای داده، بدست "علی عبداللهی"، به فارسي، برگردان و از سوي نشر نگاه انتشار يافته است. "دریانورد"  نيز نام نمایشنامه‌ای از فرناندو پسوا، سراينده و نویسنده‌ي پرتغالی است كه به فارسی برگردان شده است.
"رزا دیاز"، سراينده و فیزیکدان؛ خواهرزاده ي فرناندو پسوا، در گفتگويي بيان داشته است:
"فرناندو، دایی من بود و من نزديك به پنج سال با او زندگی کردم. من تنها او را به عنوان دایی‌ام به یاد دارم، نه سراينده. نمی دانستم که او نویسنده و سراينده است و پسوا را بیشتر مردی شرمسار می دیدم. مادرم هر چه را از او به جا مانده بود، به کتابخانه‌ي ملی بخشید. با این همه، هنوز اندیشه‌های اسرارآمیز وی بر کسی آشکار نشده است."
 
بيماري فرناندو پسوا
فرناندو پسوآ، برجسته‌‏ترين چكامه سراي امروزي پرتغال (1888-1935)، دچار بيماري "چندشخصيتى" (multiple personality) بود. اين بيماري، گونه‌اي آشفتگي روانى است كه در اثر تنش (tension) يا فشارهاى ناشى از برآورده نشدن نيازهاى روحى- جسمى (به سبب عملكرد عوامل برونى يا درونى) پديد مى‏آيد و گونه‌اي از بيمارى كلى "روان‏نژندى" (نوروتيك) به شمار مي رود. در اين بيماري، فرد داراى چند شخصيت به كلي "ديگرگون" است كه چه بسا در تضاد با يكديگر باشند.
سنگينى اين بيماري چنان بود كه او همزادهاى خود را "نامگذارى" و براى آنها مدرك تحصيلى و پيشه و حتى سليقه و فرم و مفهومي كه سروده را در بر مي‌گرفت، برگزيد.
همزادهاى پسوآ - سرايندگاني گماني كه چكامه‌‍‌هاي راستين مى‏نوشتند- بر اين پايه بودند :
"آلبرتو كائيرو"، دوستدار طبيعت، يكتاپرست و هيچ‏انگار، تجلي سراينده‌ي بي گناهي كه سروده‌هايش بى‏زرق و برق بودند و فرم آزاد داشتند و از زمانى پرتره‏اش در پسوآى بيست و شش ساله باقي ماند كه تلاش كرده بود درباره‌ي طبيعت و گوسفندها بسرايد. پسوآ او را استاد و حد ميانه‌ي خود و "ريكاردو ريش" مى‏دانست. او آن كسى بود كه پسوآ دلش مى‏خواست بشود و نشده بود؛ سراينده‌اى نوين و همساز با طبيعت.
"ارش ريكاردو ريش"، دكتر در دانش پزشكى، كه نه ماه مسن‏تر از پسوآ بود، ريچارد كايرو در اين سراينده‌ي شك‏گرا، به صورت اصول اخلاقى اپيكورى درآمد. سروده‌هاي او موزون، ولي بى‏قافيه بود و شبح آن، زمانى پديد آمد كه پسوآ 24 ساله بود و تلاش داشت، سروده‌ي كفرآميز بنويسد. چكامه‌‏هاى اين سراينده‌ي فانى، كه به سبك "نئو كلاسيك‏ها" نزديك بود، از گوناگوني برخوردار نبودند و گاهي، بيانى سوگناك و آرام داشتند و به همين گونه نيز به كفر نزديك مى‏شدند و از طبيعت و سرخوشى دوري مي گزيدند.
البته پسوآ نامهاى ديگرى هم داشت. بجز اين، هر كدام از شخصيت‏هاى سه‏گانه‌ي بالا، "من"هاى ديگرى هم داشتند. پسوآ در جايى نوشت :
"من به همه ي اينها گوشت و خون دادم، كارآمدي هايشان را سنجيدم، دوستى‏هاشان را شناختم، گفتگو‏هايشان را شنيدم... به نظرم رسيد كه در بين آنها، آفريننده ‏شان، كمترين چيز است... انگار همه ي اينها جدا از من رخ داده بود و همچنان نيز رخ خواهد داد... ."
و پيش از آن نوشته بود :
 "ذهنم به چنان درجه‏اى از نرمش رسيده است كه مى‏توانم در هر حالت روحى‏اى كه آرزو مى‏كنم، قرار گيرم و در هر وضعيت دلخواه ذهن وارد شوم."
فرناندو پسوا در سی‌ام نوامبر 1935 به سبب بیماری کبدی (گونه اي قولنج کبد) درگذشت. وي تا هنگام مرگ، كمابيش ناشناخته ماند، ولي اکنون، نويسنده‌ي بحث‌برانگير جهان و يکي از چهره‌هاي درخشان ادبيات مدرن به شمار مي رود.
به جرأت مي‌توان گفت كه پس از سال 1982، همه‌ي نويسندگان سبک‌شناس دنيا به گونه‌اي از پسوا تأثير پذير بودند و پرتغال، در طول پنج قرن گذشته، چنين شخصيت دوران‌سازي را به خود نديده است.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه فرناندو پسوا , ,
کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com