عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1022
نویسنده : شیخ پاسکال


"جبران خليل جبران" در ششم ژانویه‌ي سال ۱۸۸۳، در خانواده‌ای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در "البشری"، ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش "کامله رحمه" زنی هنرمند بود كه در سی سالگي، جبران را از شوهر سوم خود، "خلیل جبران" به دنیا آورد. شوهرش مردی بی‌مسئولیت بود و خانواده را به گرداب تهيدستي کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام "پیتر"، شش سال بزرگتر از خود و دو خواهر کوچکتر به نامهای "ماریانه" و "سلطانه" داشت که در همه‌ي زندگي به آنها وابسته بود. از آنجا که جبران در تهيدستي بزرگ ‌شد، از دانش رسمی بی‌بهره ماند و آموزش ‌هایش محدود به ديدارهاي منظم [ =به‌سامان ] با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبانهای سوری و عربی آشنا کرد. جبران هشت ساله بود که پدرش به دليل پرداخت نكردن مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی، همه‌ي اموالشان را گرفت و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر جبران برآن شد تا با خانواده‌اش به آمریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش، لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد.
پدر بدخوي جبران كه در آن زمان از زندان آزاد شده بود، مخالف سفر به آمریکا بود، در نتیجه همان جا در لبنان ماند و به خانواده‌ي خود نپيوست.
جبران در "بوستون" به مدرسه رفت و هوش و ذکاوت بالایی را از خود نشان داد و در دوازده سالگی، یادگیری زبان انگلیسی را آغاز کرد.  
اواخر سال 1896 بود که "دینسون هاوس"، بنيادگزار مرکز هنری "بوستون" به كمك یکی از دوستانش با جبران آشنا شد و از او خواست که وارد مرکز آفرينش‌هاي هنری او شود.
 ولي جبران یک سال پس از آن به زادگاه خود در لبنان بازگشت، تا دانش‌آموختگي را به زبان عربی در کشورش ادامه دهد. وي در آنجا به دبیرستان رفت و آغاز به خواندن دانش اخلاق و مذهب کرد.
جبران در آمریکا به نگارگری پرداخت و در سال ۱۹۰۸ وارد فرهنگستان هنرهای عالی در پاریس شد و به مدت سه سال زیر نظر تندیسگر سرشناس، "اگوست رودن" درس خواند. رودن برای جبران، آینده‌ي درخشان و تابناکی را پیش‌بینی نمود. زنان دیگری نیز در آينده وارد زندگی جبران شدند که از همه مهمتر، ‌مي‌توان به خانم "مری هسکل" و "شارلوت تیلر" اشاره نمود. این دو زن، بويژه خانم "هسکل"، شاید بیشترین كارآيي را در زندگی فرهنگی، هنری و حتی اقتصادی جبران داشته‌اند.
جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد و به "مدرسه الحکمه" رفت. وي در این دوره، کتاب مقدس را به زبان عربی خواند و با دوستش "یوسف حواییک"، نشريه‌اي به نام "المناره" منتشر کرد که حاوی نوشته‌های آن دو و نقاشی‌های جبران بود.
وي در نوزده سالگی، دوباره راهی "بوستون" شد و پیوند عاطفی شدیدی با یک دختر سراينده به نام "ژوزفین پی بادی" که دارايي سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت، پیدا کرد، ولي در همان زمان بود که مادر، خواهر و برادر ناتنی‌اش بر اثر بیماری سل از دنیا رفتند.
"ماری هسکل"، مدير مدارس بوستون بود که مسئوليت پشتيباني از جبران را پذيرفت و او را دوباره راهی مدرسه کرد.
جبران از همان زمان نوجوانی، به میدان هنر و شعر و نویسندگی گام نهاد. در پانزده سالگی، مدیر گاهنامه‌ي "الحقیقة" شد و در شانزده سالگی، نخستین سروده‌ي او در روزنامه‌ي "جبل" به چاپ رسيد و در هفده سالگی، چهره‌ي بزرگانی چون "عطار" و "ابن سینا" و "ابن خلدون" و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین را نقش كرد. او پس از پایان دانش آموختگي رسمی خود، برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال سكونت در فرانسه، افزون بر آشنایی با مكتب‌هاي گوناگون هنر نقاشی، کتابی با عنوان "الارواح المتمردة" (روان‌های سرکش) نوشت و در "بیروت" به چاپ رساند.
جبران در سال 1905، چكيده‌اي از نوشتارهاي خود را در مورد موسیقی در روزنامه "المهاجیر" چاپ کرد. پس از آن، مجموعه‌ای از سروده‌هاي خود را در کتابی عربی زبان با عنوان "گریه، خنده و توفان ها" منتشر نمود که این کتاب به تازگي با نام "رویا (منظره)، توفان و محبوب" به زبان انگلیسی برگردان شده است.
در سال 1906، جبران، کتاب "spirit Brides" خود را که دربرگيرنده‌ي داستانهای کوتاه بود، به چاپ رساند و یک سال پس از آن، دومین سری از همین مجموعه را با عنوان "spirits Rebellious"  در دسترس خوانندگانش قرار داد. او كه در این زمان در پاریس سرگرم یادگیری نقاشی بود، پس از چند سال آموزش در فرانسه، دوباره به بوستون سفر کرد.
جبران در سي و پنج سالگی، نخستين کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در دسترس جانبداران خود نهاد.
زماني كه اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید، به میهن بازگشت و پس از دو سال سكونت در ميهن، باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن سرزمين، بويژه "رودن"، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد.
"رودن"، كه سروده و نقاشی را در جبران به کمال یافت، او را با "ویلیام بلیک"، سراينده و نقاش انگلیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد و نام "ویلیام بلیک قرن" را بر جبران خليل جبران نهاد.
جبران در این سفر، با بزرگانی چون "روستاند"، "دبوسی" و "مترلینگ" آشنا شد و از ذوق و اندیشه‌ي آنان، بهره‌های فراوان برد
جبران در سال ۱۹۱۰، بار دیگر به آمریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری را بنا نهاد کرد که سالها مكان گردهمايي نویسندگان و سرايندگان و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان آمریکایی او بود. بهترین و پخته ‌ترین سروده‌ها و نقاشی‌هاي او در این دوران بیست و یک ساله‌ي سكونت در آمریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای گوناگون به جهانیان نمايش داده شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج نام‌آوري رساند.
وي در اين سال، گنجينه‌ي "آن سوی خیال" را منتشر کرد. "بالهای شکسته"، تنها داستان بلند او در مورد عشق، در سال 1912 در نیویورک به زبان عربی چاپ شد.
با وجود همه‌ي این نوشته‌ها و تلاش‌‌های هنری، هنوز موقعیت جبران به عنوان یک نویسنده در جامعه پابرجا نشده بود، تا اینکه در سال 1923 با انتشار کتاب "پیامبر" و پيشباز فراوانی که در سراسر دنیا از این كار شد، او موقعیت هنری خود را بر جاي داشت. در همین سال بود که "مری هسکل" – زنی که جبران، رابطه‌ي عاطفی ژرفي با او داشت – به "جورجیای" آمریکا سفر کرد تا به طور كامل، از زندگی جبران بيرون رود. دیگر نام جبران خلیل جبران برای همه‌ي مردم دنیا شناخته شده بود و او همچنان به نویسندگی خود ادامه می‌داد.
از جبران رويهم رفته شانزده کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا مانده ‌است که به ترتیب سال انتشار بر اين پايه ‌اند :
 
الف - به زبان عربی:
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروانها و توفانها ۷. نوگفته‌ها و نکته‌ها
 
ب - به زبان انگلیسی:
۸. دیوانه ۹. نامه‌ها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگردان ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر
در سال ۱۹۳۱، ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینه‌ای از جهان غیب در رسید و جان شیفته‌ي او را در ساحل جدايي در برگرفت و جسم شریفش را نیز که تنگ‌چشمان دور از مسیح، شایسته‌ي دفن در جوار کلیسا نمی‌دیدند، بنابر وصیت [ =سپارش ] جبران، سفینه‌ي دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک "البشری" دوست داشتني‌‌اش سپرد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جبران خليل جبران , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1037
نویسنده : شیخ پاسکال


«جان اشتاین بک» در سال 1902 در «کالیفرنيا» و در خانواده اي از تبار ایرلندی به دنيا آمد. وي تحصیلات ابتدايي خود را در زادگاهش به پايان رساند و سپس در دانشگاه «استنفرد» (Stanford) در رشته زیست شناسی به ادامه تحصيل پرداخت و بی آنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک مشغول شد. مدتی نیز خبرنگار مطبوعات بود، اما در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی همين سالها اولین رمان خود را به نام «جام زرین» (Cup of Gold) در 1929 و سپس مجموعه ای از داستانهای کوتاه را با عنوان «چمنزارهای بهشت» (The Pstures of Heaven) در 1932 منتشر کرد. در 1935، انتشار رمان «تورتیلا فلت» (Tortilla flat) او را به شهرت و ثروت رساند. این رمان، شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی از جمله سرخپوستها، اسپانیاییها و سفیدپوستهاست که با روحی شاد و بی­هیچ گونه قید و بند اخلاقی در کلبه های چوبی جنوب «کالیفرنیا» در میان فقر و بدبختی زندگی می کنند. واقع بینی به كار رفته در این داستان، سازگار با سرشت مردمی بود که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند. پس از آن، جان اشتاين بك، یک سلسله رمان اجتماعی با جهت گيري «ناتورالیسم»[*] منتشر كرد؛ از آن جمله می توان به رمان «نبردی مشکوک» (In Dubious Battle) (1936) - که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود - اشاره کرد. او با سفر به اروپا از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و دانش ادبی خود را تکامل بخشید. ثمره این سفر، نگارش مجموعه اي بود به نام «یادداشتهای روسیه» (A Russian Journal ) که احساس نویسنده را نسبت به شهر مسکو و به طور کلی، کشور شوروی نشان می داد. اشتاین بک در بازگشت به امریکا با قدرت بیشتري به نویسندگی پرداخت. وي کتاب «موشها و آدمها» ((Of Mice and Men را در 1937 نوشت که شهرتی حقيقي و ژرف برای نویسنده به همراه آورد. اين کتاب، شرح حال عجيبي است از دو کشاورز، که یکی از آنها با وجود نیروی جسمانی فراوان دارای مغز ضعیفی است و همین امر باعث مي شود تا پيوسته خود را تحت حمایت دیگری قرار ­دهد. اشتاین­بک در این داستان به شیوه ای درخشان، همدردی خود را با مردم محروم بیان می­کند. داستان «موشها و آدمها» در اروپا و امریکا به صورت نمایشنامه بر روي صحنه رفت و با كسب پیروزیهای فراوان، اشتاین بک را به عنوان برجسته ترین رمان نویس عصر معرفی کرد. پس از آن، مجموعه داستان کوتاه «دره طویل» (The Long Valley) در 1938 انتشار یافت و در 1939، مهمترین رمان اشتاین بک به نام «خوشه های خشم» (The Grapes of Wrath) منتشر شد که توصیفی هیجان انگیز از خانواده ای آواره و تیره روز بود. نویسنده در این اثر، امور عینی و ذهنی را درهم آمیخته و شاهکاری پدید آورد که او را در صف اول رمان نویسان معاصر امریکا قرار داد و جایزه «پولیتزر» (Pulitzer) را از آن او کرد. از آن پس، آثار اشتاین بک مطلوبيت گذشته خود را از دست داد و چنانکه مردم انتظار داشتند، امیدشان را برآورده نساخت. رمان «ماه پنهان است» (The Moon is Down) در 1942 و رمانهای دیگری که در این دوره انتشار یافت، هیچ یک پیروزی چشمگیری به دست نیاورد. جان اشتاین بک در 1943 و در طول جنگ دوم جهانی با سمت خبرنگار جنگی از طرف روزنامه «هرالد تریبون» به انگلستان و از آنجا به جبهه جنگ در منطقه مدیترانه فرستاده شد. وي پس از بازگشت به امریکا در 1945، داستان «راسته کنسروسازی» (Cannery Row) را منتشر کرد که نموداری از آثار رمانتیک دوره اول نویسندگی اش بود. پس از آن در 1947، رمان «اتوبوس سرگردان» ((The Wayward Bus را روانه بازار کرد. داستان «مروارید» ((The Pearl رمان دیگری بود که در 1947 منتشر شد و اثر گرانمايه اي به شمار مي رفت. اين داستان، آميزه ای از حقیقت و افسانه و نيز سرگذشت صیادی است که مروارید درشتی را که همه مردم از آن سخن مي گويند، صيد مي كند و دوباره آن را از دست می دهد. داستان «مرواريد» در نظر خواننده از جاذبه فراواني برخوردار است. وصف شهر، مردم و گوناگوني رويدادها که با آهنگها و نغمه های مختلف از قبیل نغمه خوشبختی، نغمه مروارید، نغمه خانواده، نغمه دشمنی و در پایان، نغمه بدبختی همراه است؛ سراسر دلنشین و تأثرآور و حاکی از لطافت ذوق است. از ديگر سفرنامه­های او با نام «یکبار جنگی رخ داد» (Once there was a War)، در 1958 منتشر شد.
اشتاین بک در 1962 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد. وی نویسنده ای گوشه گير و بی اعتنا نسبت به شهرت بود که در سالهای آخر زندگی، اثر جالب توجهی منتشر نکرد. نخستین آثار وی كه از ادراکی کامل درباره زندگی و نظری بلند و وسیع درباره مسائل انسانی برخوردار است، با روشی تغزلی[**]، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقع­بینانه بیان شده و در ادبیات معاصر آمریکا مقام بالايي به دست آورده است.
 ------------------------------------------------------------
[*] مكتبي است كه به تقليد دقيق و مو به موي طبيعت توجه دارد و معتقد است كه طبيعت را بايد حتي الامكان مطابق با واقعيت و چنانكه هست، توصيف و مجسم كرد.
[**]  تغزل به قسمت اول قصيده اي گفته مي شود كه در آن مضامين غزلي و عشقي باشد و سپس شاعر به مدح يا موضوع ديگري گريز بزند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جان اشتاين بك , ,
تاریخ : جمعه 7 مرداد 1390
بازدید : 1286
نویسنده : شیخ پاسکال


ارشمیدس دانشمند و ریاضیدان یونانی در سال 212 قبل از میلاد، در شهر سیراکوز یونان چشم به جهان گشود و در جوانی برای آموختن دانش به اسکندریه رفت. وي بیشتر دوران زندگی خود را در زادگاهش گذرانید و با فرمانروای این شهر، رابطه دوستی نزدیک داشت.
در اینجا سخن از معروفترین استحمامی است که یک انسان در تاریخ بشریت انجام داده است. در داستانها چنین آمده که بیش از 2000 سال پیش در شهر سیراکوز، پایتخت ایالت یونانی سیسیل آن زمان، ارشمیدس ریاضیدان و مشاور دربار پادشاه یمرون، یکی از معروفترین اکتشافات خود را در خزینه حمام انجام داده است. روزی در حمام عمومی، پايش را داخل خزینه نهاد و در آن نشست. در حین انجام این کار، بالا آمدن آب خزینه را مشاهده نمود و ناگهان فکری به مغزش خطور کرد. او بلافاصله لنگی را به دور خود پیچید و با این شکل و شمایل به سمت خانه روانه شد و مرتب فریاد می زد، یافتم، یافتم. او چه چیزی را یافته بود؟ پادشاه به او ماموریت داده بود كه راز جواهر ساز خیانتکار دربار را کشف و او را رسوا کند. شاه هیرون بر کار جواهر ساز شک کرده بود و چنین می پنداشت که بخشی از طلای تاج شاهی را برای خود برداشته و باقی آن را با فلز نقره که بسیار ارزانتر بود، مخلوط کرده و تاج را ساخته است. هر چند ارشمیدس می دانست که فلزات گوناگون وزن مخصوص متفاوت دارند، ولی تا آن لحظه این طور فکر می کرد که مجبور است تاج شاهی را ذوب كرده، آنرا به صورت شمش طلا قالب ریزی کند تا بتواند وزن آن را با شمش طلای نابی به همان اندازه مقایسه کند؛ اما در این روش، تاج شاهی از بین می رفت، پس او به دنبال راه ديگري بود. در خزینه حمام مشاهده نمود كه آب خزینه بالاتر آمده و بلافاصله تشخیص داد که بدن او میزان معینی از آب را در خزینه حمام پس زده و جا به جا کرده است.
وي با عجله و سراسیمه به خانه بازگشت و شروع به آزمایش عملی این یافته کرد. او چنین اندیشید که اجسام هم اندازه، مقدار آب یکسانی را جا به جا می کنند، ولی اگر از نظر وزنی به موضوع نگاه کنیم، یک شمش نیم کیلویی طلا کوچکتر از یک شمش نقره به همان وزن است( طلا تقریباٌ‌ دو برابر نقره وزن دارد). بنابراین، باید مقدار کمتری آب را جا به جا کند. این فرضیه ارشمیدس بود و آزمایشهای او این فرضیه را اثبات کرد. او برای این کار نیاز به یک ظرف آب و سه وزنه با وزنهای مساوی داشت که این سه وزنه عبارت بودند از: تاج شاهی، هم وزن آن طلای ناب و دوباره هم وزن آن نقره ناب. او در آزمایش خود، تشخیص داد که تاج شاهی میزان بیشتری آب را نسبت به شمش طلای هم وزنش پس می راند، ولی این میزان آب کمتر از میزان آبی است که شمش نقره هم وزن آن را جا به جا می کند. به این ترتیب، ثابت شد که تاج شاهی از طلای ناب و خالص ساخته نشده، بلکه جواهر ساز متقلب و خیانتکار آن را از مخلوطی از طلا و نقره ساخته است و به این ترتیب، ارشمیدس یکی از چشمگیرترین رازهای طبیعت را کشف کرد و آن هم اینکه، می توان وزن اجسام سخت را به وسيله مقدار آبی که جا به جا می کنند، اندازه گیری کرد. این قانون« وزن مخصوص» را اصل ارشمیدس می نامند که امروزه به آن چگالی هم می گویند. حتی امروز با گذشت 23 قرن از آن زمان، بسیاری از دانشمندان در محاسبات خود متکی به این اصل هستند.
 به هر حال، ارشمیدس در رشته ریاضیات از ظرفیت هوشی بسیار بالا و چشمگیری برخوردار بود. وي توانست سطح و حجم اجسامي مانند کره، استوانه و مخروط را حساب کند و روش نوینی را برای اندازه گیری در دانش ریاضی پدید آورد. بدست آوردن عدد نیز از کارهای گرانقدر وی مي باشد. او کتابهایی درباره خصوصیات و روش های اندازه گیری اشکال هندسی و حجم آنها از قبیل مخروط ، منحنی حلزونی و خط مارپیچ، سهمی، سطح کره «ماده غذایی» و استوانه نوشت. علاوه بر آن، قوانینی درباره سطح شیب دار، پیچ اهرم و مرکز ثقل کشف کرد.
ارشمیدس در مورد خودش گفته ای دارد که با وجود گذشت قرنها جاودان مانده است. وي بيان مي دارد : « نقطه اتکایی به من بدهید، من زمین را از جا بلند خواهم کرد». عین همین مطلب، به صورت دیگری در متون ادبی زبان یونانی از قول ارشمیدس نقل شده است؛ اما مفهوم در هر دو صورت یکی است. ارشمیدس همچون عقاب، گوشه گیر و منزوی بود. در جوانی به مصر مسافرت کرد و مدتی در شهر اسکندریه به تحصیل پرداخت و در این شهر دو دوست قدیمی یافت. یکی از آنها « کونون» ( این شخص ریاضیدان قابلی بود که چه از لحاظ فکری  و چه به لحاظ شخصيت، احترام بسیاري برای ارشميدس قائل بود) و دیگری « اراتوستن» که گرچه ریاضیدان لایقی بود، اما مردی سطحی به شمار می رفت که برای خویش احترام خارق العاده ای قائل بود.
ارشمیدس با کونون ارتباط و مکاتبه دائمی داشت و قسمت مهمي از آثار خویش را در این نامه ها با او در میان گذاشت. با درگذشت كونون، ارشمیدس با شاگردان وي مکاتبه می کرد.
یکی از روشهای نوین ارشمیدس در ریاضیات، به دست آوردن عدد بود. وی برای محاسبه عدد پی، یعنی نسبت محیط دایره به قطر آن، روشی را ارائه داد و ثابت کرد که عدد محصور مابین 7/1 3 و 71/10 3 است. گذشته از آن، روشهای مختلف او برای تعیین جذر تقریبی اعداد نشان مي دهد که وی قبل از ریاضی دانان هندی، با کسرهای متصل یا مداوم و متناوب آشنایی داشته است. وي در حساب، روش غیر عملی و چند عملی یونانیان را - که برای نمایش اعداد از علائم متفاوت استفاده می کردند- کنار گذاشت و دستگاه شمارشی را اختراع کرد که نوشتن و خواندن هر عدد بزرگی را امكان پذير مي ساخت.
دانش تعادل مایعات بوسیله ارشمیدس کشف شد و او توانست قوانین آنرا برای تعیین وضع تعادل اجسام غوطه ور به کار برد. همچنین برای اولین بار، برخی از اصول مکانیک را به وضوح بیان کرد و قوانین اهرم را کشف نمود.
در سال 1906 ج.ل. هایبرگ مورخ، دانشمند و متخصص تاریخ ریاضیات یونانی در شهر قسطنطنیه موفق به کشف مدرک با ارزشی شد. این مدرک کتابی است به نام قضایای مکانیک و روش آنها که ارشمیدس برای دوست خود اراتوستن فرستاده بود. موضوع این کتاب، مقایسه حجم یا سطح نامعلوم شکلی با حجم و سطوح معلوم اشکال دیگر است که بوسیله آن، ارشمیدس موفق به تعیین نتیجه مطلوب می شد. این روش یکی از عناوین افتخار ارشمیدس است که ما را مجاز می دارد تا او را انديشمندي متجدد و امروزی بدانیم، زیرا وی همه چیز و هر چیزی را که استفاده از آن به نحوی ممکن بود، به کار می برد تا بتواند به مسائلی که ذهن او را مشغول می داشتند، حمله ور گردد. دومین نکته ای که ما را مجاز می دارد تا عنوان متجدد را به ارشمیدس بدهیم، روشهای محاسبه اوست. وی دو هزار سال قبل از اسحاق نیوتن و لایب نیتس موفق به اختراع «حساب انتگرال» شد و حتی در حل یکی از مسائل خویش نکته ای را به کار برد که بر مبناي آن، می توان او را از پیشقدمان حساب دیفرانسیل دانست.
زندگی ارشمیدس- همچون زندگی هر ریاضیدان دیگری که تامین کامل داشته باشد و بتواند همه ممکنات هوش و نبوغ خود را به مرحله اجرا درآورد- با آرامش کامل می گذشت. در سال 287 قبل از میلاد كه رومیان شهر سیراکوز را به تصرف خود درآوردند، سردار رومی مارسلوس دستور داد که هیچ یک از سپاهیانش حق اذیت و آزار، توهین و ضرب و جرح این دانشمند و متفکر مشهور و بزرگ را ندارند. با این وجود، ارشمیدس قربانی غلبه رومیان بر شهر سیراکوز شد. او به وسیله یک سرباز مست رومی به قتل رسید و این در حالی بود که در میدان بازار شهر در حال اندیشیدن به یک مسئله ریاضی بود. می گویند آخرین کلمات او این بود : دایره های مرا خراب نکن. به این ترتیب، زندگی ارشمیدس بزرگترین دانشمند تمام دوران ها خاتمه پذیرفت. این ریاضیدان بی دفاع 75 ساله، در 287 قبل از میلاد درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ارشميدس , ,
تاریخ : جمعه 7 مرداد 1390
بازدید : 1070
نویسنده : شیخ پاسکال


«آيزاك نیوتن» در روز 25 دسامبر 1642، یعنی سال مرگ گالیله متولد شد. خانواده‌ اش از طبقه متوسط  بودند و در مجاورت دریا در قریه «وولستورپ» زندگي مي كردند. نیوتن قبل از موعد متولد شد و چنان ضعیف بود که مادرش اميدي به زنده ماندن او نداشت. پدرش اسحق نام داشت و در 30 سالگی، قبل از تولد فرزندش درگذشت. وي مردی ضعیف، با رفتار غیرعادی، زودرنج و عصبی مزاج بود. مادرش هانا آیسکاف زنی مقتصد، خانه داری صاحب کفایت و صنعتگری با لیاقت بود.
آیزاک دوره کودکی شاد و خوبي نداشت. زيرا سه ساله بود که مادرش با بارناباس المیت کشیش مرفه كه دو برابر وي سن داشت، ازدواج کرد. جدایی از مادر تاثير نابهنجاري بر شخصیت او گذاشت و نوع رفتارهاي بعدي وی نسبت به زنان را نیز شکل داد. نیوتن هیچگاه ازدواج نکرد، اما یکبار (شاید هم دو بار) نامزد کرد. به نظر می‌آيد که تمرکز او تنها روی کارش بوده است. نه سالی که نیوتن در وولستورپ جدا از مادر زندگي كرد، برای وی سالهای دردناکی بود. داستانهایی بر سر زبان است که نیوتن جوان از قبه کلیسا بالا می رفت تا نورث ویتام، ده مجاور را که مادرش در آن زندگی می‌کرد، از دور ببیند. آموزش ابتدایی رسمی نیوتن در دو مدرسه کوچک دهکده‌های اسکلینگتن و راچفورد صورت گرفت که هر دو برای رفت و آمد روزانه به خانه او نزدیک بودند.
 
کشف استعداد
زماني كه نيوتن 15 ساله بود، مادرش قصد داشت وی را در خانه نگهدارد تا در کارهای مزرعه به او کمک کند، اما دايي او که کشیشی به نام ویلیام آیسکاف بود، متوجه شد که در نیوتن استعدادی مافوق کودکان عادی وجود دارد. بدین ترتیب، ویلیام آیسکاف، مادر را متقاعد کرد که کودک را به دانشگاه کمبریج (که خودش نیز از شاگردان قدیمی آن بود) بفرستد. در آن زمان، کمبریج، آکسفورد را از مقام اولي كه داشت، برانداخته و به قلب پیوریتانیسم انگلیس و کانون زندگی روشنفکری آن کشور تبديل شده بود .نیوتن در آنجا مانند هزاران دانشجوی دیگر دوره کارشناسی، خود را غرق مطالعه آثار ارسطو و افلاطون نمود. وي در یکی از روزهای سال 1663 یا 1664 شعار زیر را در کتابچه یادداشت خود وارد کرد : افلاطون دوست من و ارسطو هم دوست من است، اما بهترین دوست من، حقیقت است. او از کارهای دکارت در هندسه تحلیلی شروع کرده، سریعاً تا مبحث روش های جبری پیش آمده بود. در آوریل 1665 که نیوتن درجه کارشناسی خود را گرفت، دوره آموزشی او که می‌توانست چشمگیرترین دوره در کل تاریخ دانشگاه باشد، بدون هیچگونه شناسایی رسمی به اتمام رسید.
در حدود سال 1665 مرض طاعون شیوع یافت و دانشگاه، دانشجویان خود را مرخص کرد. نیوتن به زادگاه خود مراجعت نمود. درهمین زمان بود که هوش و استعداد نابغه بزرگ آشکار گشت، زیرا تمام کتابها و جزوه‌های خود را در دانشگاه جا گذاشته بود. او فکر خود را آزاد گذاشت تا تنها از منابع خاص خود استفاده نماید. در این زمان، نیوتن 22 سال داشت، ولی بیش از ارشمیدس و دکارت درباره معرفت ساختمان جهان دقیق شده بود. نیوتن ضمن دو سالی که در وولستورپ بود، عناصر بی نهایت کوچک قانون جاذبه عمومی را کشف کرد و تئوری نور را بنیان گذاشت.
 
داستان سیب نیوتن
این داستان که گفته مي شود سقوط سیبی از درخت، نیوتن را به فکر کشف جاذبه عمومی انداخته است، به نظر درست می‌آید. او از آن لحظه این پرسشها را برای خود مطرح کرد : چرا سیب به پایین و نه بالا سقوط می‌کند؟ و چرا ماه بر زمین نمی‌افتد؟ در نهايت، این اندیشه‌ها او را به کشف قانون نیروی گرانش رهنمون شدند. زمانيکه نیوتن توانست پاسخ این پرسش را بیابد، در واقع یکی از قانونهای فیزیک را کشف کرده بود که هم اكنون بر تمام عالم حکمفرماست.
 
کشفیات نیوتن
نيوتن پس از شیوع طاعون و بازگشت به ملک مزروعی مادرش، طی 18 ماه به آگاهی ها و کشفياتي، بیش از آنچه که دانشمندان دیگر در طول عمر خود كسب مي كنند، دست یافت. او در طي این 18 ماه ، ساخت و ساز قانون نیروی گرانش را آغاز کرد، درباره نور و رنگهای آن پژوهش کرد، دلیل جزر و مد را کشف کرد، قوانین و حرکات بخصوصی را به درستی تشخیص داده و معادله‌هایی برای آن نوشت که بعدها اساس و بنیان دانش مکانیک شد. نیوتن معتقد بود که نه تنها زمین، نیروی گرانش دارد، بلکه تمام اجسام و اجرام از چنین خصوصیتی برخوردارند.
روزی منشوری را در دست گرفت و اجازه داد تا پرتو نور خورشید از میان آن بتابد. او با این کار کشف کرد که نور سفید به هنگام ورود به منشور شیشه‌ای منحرف شده و به 7 پرتو نور اصلی با رنگهای گوناگون تجزیه می‌شود. آنها رنگهای رنگین کمان هستند که طیف یا بیناب نامیده می‌شوند و عبارتند از: سرخ، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش.
بالاخره طاعون ریشه کن شد و نيوتن به لندن برگشت تا تحصیلات خود را به پایان برساند و 3 سال پس از آن را صرف کاوش و پژوهش در مورد ماهیت و طبیعت نور کرد. او همچنین نخستین دوربین نجومی آینه‌ای را ساخت. تلسکوپ آینه‌ای رصدخانه مونت پالومار در کالیفرنیا - که آینه آن 5 متر قطر دارد- نیز بر اساس اصول و قواعد نیوتن بنا شده است.
 
دوران میان سالی و بیماری نیوتن
نیوتن در اثر مطالعات فراوان مبتلا به ناراحتی عصبی شد، كه اولين بار، ظاهراً در سال 1678 و دومین بار، يكسال بعد از فوت مادر او بود. وی به مدت 6 سال از هر گونه مکاتبه مربوط به تلاشهای ذهنی دست کشید. دوران مابین 1686-1684 از نظر تاریخ فکری بشر مقام ارجمندی دارد.
در سال 1687 در سن 45 سالگی، قانون جاذبه زمین و سه قانون درباره حرکت را در کتابش - که به زبان لاتین نوشته شده بود- منتشر کرد. نیوتن به مطالعات عظیم دیگری نيز پرداخت که تا به امروز هم کامل نشده است. وي با بکار بردن قوانین حركت و قانون جاذبه عمومی، فرو رفتگی زمین را در دو قطب آن- که نتیجه دوران روزانه زمین به دور محورش می‌باشد- محاسبه کرد و به کمک این محاسبه، درصدد برآمد تا سیر تکامل تدریجی سیاره را مورد مطالعه قرار دهد. نیوتن، تغییرات وزن اجسام را برحسب تغییر عرض جغرافیایی مکان بدست آورد و نیز ثابت کرد که هر جسم توخالی که به سطوح مروی هم مركز و متجانس محدود شده باشد، نمی‌تواند هیچگونه نیرویی بر اجسام با ابعاد کوچک که در نقطه غیر مشخصی در داخل آن قرار دارند، اعمال کند.
نیوتن در پاییز سال 1692 هنگامی که به سن50 سالگی نزدیک می‌شد، به سختی مریض و بستری گرديد؛ بطوری که از هر گونه قوت و غذایی بیزار شد و دچار بی‌خوابی مفرط گردید که به تدریج به بی‌خوابی کامل تبدیل شد. خبر کسالت شدید نیوتن در قاره اروپا انتشار یافت. لیکن بعد از آنکه خبر بهبودی او را دادند، دوستانش شادمان گردیدند. حکومت بریتانیا به منظور قدردانی از خدمات این دانشمند بزرگ، یک منصب بسیار بالای دولتی به وی اعطاء کرد و او در سال 1700 میلادی به عنوان خزانه دار کل سلطنتی منصوب شد؛ منصبی که تا آخر عمرش آن را حفظ کرد.
در همان سال به عضویت آکادمی علمی فرانسه نیز انتخاب شد. در سال 1705 ملکه انگلستان به وی عنوان سر اعطاء کرد و به احتمال زياد، اعطای این افتخار بیشتر به دليل خدمات او در ضرب مسکوکات بوده است، تا به علت تقدم فضل او در معبد عقل و کمال.
 
نیوتن از نگاه خودش
وی چندی پیش از اين كه فوت كند، با نگاهی به زندگی علمی طولانی گذشته‌اش گفت : « من نمی‌دانم به چشم مردم دنیا چگونه می‌آیم، اما در چشم خود به کودکی می‌مانم که در کنار دریا بازی می‌کند و توجه خود را هر زمان به یافتن ریگی صافتر یا صدفی زیباتر منعطف می‌کند؛ در حالی که اقیانوس بزرگ حقیقت همچنان نامکشوف مانده و در جلوی او گسترده است». آخرین روزهای زندگی وی تأثر برانگیز و از جنبه انسانی، قوی و عمیق بوده است. اگر چه نیوتن نیز مانند سایر افراد بشر از رنج فراوان بی‌بهره نماند، لیکن بردباری بسیاری که در مقابل درد و شکنجه دائمی دو سه سال اخیر زندگانی خویش نشان داد، بر اهميت وي مي افزايد.
 
وداع با دنیا
در آخرین روزهای زندگی، از درد جانگداز آسوده بود و در نهایت آرامش در 20 مارس 1727 در 84 سالگی در لندن در گذشت و با عزت و شرف بسیار در « وست مینستر» آبی به خاک سپرده شد. برای قدردانی از این دانشمند بزرگ، واحد نیرو را نیوتن نامیده‌اند. بدون تردید می‌توان گفت كه در تاریخ بشریت، نامی مافوق نیوتن وجود نداشته و هیچ اثری از لحاظ عظمت و بزرگی مانند کتاب اصول او نخواهد بود.
 
 نظریه هاي گوناگون در مورد نیوتن
لاپلاس بزرگترین ادامه دهنده اکتشافات نيوتن درباره‌ او چنین می‌گوید :
«کتاب اصول بنای معظمی است که تا ابد، عمق دانش نابغه بزرگی را که کاشف مهمترین قوانین طبیعت بوده است، به جهانیان عرضه خواهد داشت».
لاگرانژ در ارتباط با نيوتن بيان مي دارد :
«نیوتن خوشبخت بود که توانست دستگاه جهان را توصیف کند، افسوس که در عالم بیش از یک آسمان وجود ندارد».
ولتر از مشهورترین ستایش كنندگان او چنین نوشته است :
«ای رازدار آسمانها و ای جوهر ابدی، به راستي تو نسبت به نیوتن حسادت نمی‌ورزی؟»



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آيزاك نيوتن , ,
تاریخ : جمعه 7 مرداد 1390
بازدید : 1105
نویسنده : شیخ پاسکال


«آندره موروا» (Andre Maurios) يكي از نویسندگان بزرگ فرانسوی است كه اصالت یهودی دارد و نام اصلی او «امیل هرزوگ» (Emile Herzog) است. وي در سال 1885 در شهر «البوف» متولد شد و پس از پايان تحصیلاتش در «البوف» و  سپس در شهرهای «روان» و «کان»، مسئولیت نظارت بر کارخانه نساجی خانواده‌اش را به مدت ده سال بر عهده گرفت.
وي در جنگ جهانی اول از طرف ارتش فرانسه به سمت رابط و مترجم در بین نیروهای فرانسه و انگلیس انتخاب شد. از اين رو با روحیات انگلیسي‌ها از نزدیک آشنایی یافت و این آشنایی باعث شد که طي مدت سی‌ سال، آثار ادبی، تاریخی و تحقیقی گوناگوني درباره انگلستان بنویسد. بهترین آثار او در اين زمان، رمان «خاموشیهای سرهنگ برامبل» (Les Silences du Colonel Bramble) (1918) و گفتگوهاي «دکتر اُ. گریدی» (Les Discours du Docterur O’Grady) (1921) است؛ شرح حالي طنزآمیر و سرگرم کننده از یاران زمان جنگ که موروا را به مردم شناساند.
از دیگر رمانهای موروا که جنبه افسانه‌ای هم دارد، مي توان به «برنار کنه» (Bernard Quesnay) (1926) و «اقليمها» (Climats) (1928) اشاره كرد. موروا همچنین آثاری در شرح حال عده‌ای از نویسندگان و شاعران انگلستان دارد که رنگ دلپذیر داستانی به خود گرفته و موجب شهرت او در انگلستان گشته است. برخي از اين آثار عبارتند از :
«چهار مطالعه انگلیسی» (Quatre etudes anglaises) (1927)، «اهل سحر و اهل منطق» (Magiciens et Logiciens) در شرح حال و آثار شاعران معاصر انگلیسی، «آریل یا سرگذشت شلی» ((Ariel ou la vie de Shelly (1923)، «شرح حال مستندی از دیزریلی» (Disraeli) (1927) و «بایرون» (Byron) (1930).
آندره موروا، بیشتر شهرت خود را مدیون همین زندگینامه‌ است که از شیوه خاصی برخوردار بوده و مورد استقبال فراوان مردم قرار گرفته است. وی با آنکه در این آثار به اسناد و مدارك روي مي آورد، از آنها نامی نمی‌برد و به سرگذشتها، صورت داستانی دلپذیري می‌بخشد. آثار دیگر او در این رشته عبارت است از :
«تورگنیف» (Tourgeniev) (1913)، «ولتر» ((Voltaire (1935)، «شاتو بریان» (Chateaubriand) (1938)، «اولمپیو یا سرگذشت ویکتور هوگو» (Olympio ou la vie de Victor Hugo) (1945)، «در جستجوی مارسل پروست» ((A la recherché de Marcel Proust (1939)، «للیا یا زندگی ژورژ ساند» (Lelia ou la vie de Geouge Sand)، «سه دوما» Les Trois Dumas)) (1957)، «پرومته یا سرگذشت بالزاک» (Promethee ou la vie de Balzac) (1962).
موروا كه در زمان جنگ دوم جهانی در امریکا به سر مي برد، پس از پایان جنگ (1946) به فرانسه بازگشت. آثار تاریخی موروا با بهره‌مندی از بهترین و مستندترین منابع [ =سرچشمه ها ]، به نقطه‌های تاریک تاریخ روشنی می‌افکند كه از آن جمله است :
«ادوارد هفتم و عصر او» (Edouard VII et son temps) (1933)، «تاریخ انگلستان» (Histoire d’ Angleterre) (1937)، «تاریخ امریکا» Histoire des Etats-Unis)) (1943)، «تاریخ فرانسه» Histoire de la France)) (1947) و مانند آن.
مقاله‌های موروا بیشتر لحن شخصی دارد، مانند : «این است اندیشه‌های من» (Mes Songes que voici) (1932)، «پنج چهره از عشق» (Cinq Visages de l’amour) (1942) و مطالعه‌ای تحقیقی درباره پنج رمان‌نویس فرانسوی که در همان سال تکامل یافت و با نام «هفت چهره» (Sept Visages) منتشر شد. مجموعه «خاطرات» Memoires)) موروا در سال 1942 انتشار یافت که به سبب نقدهای ادبی که در آن وجود دارد، از ارزش فراوان برخوردار است. موروا در آثار نمایشی نیز آزمایشی کرد و نمایشنامه «بیگناهان با دستهای پر» (Aux Innocents les mains pleines) را در سال 1955 نوشت. «گلهای ماه سپتامبر» (Les Roses de September) از ديگر آثار موروا است كه در سال 1956 منتشر شد. آثار موروا حس انسان‌دوستی، دانايي و هوشیاری فراوان او را آشكار مي سازد. موروا در سال 1939 به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد و در آن زمان، يكي از شخصيتهاي درجه اول ادبيات اين كشور به شمار مي‌رفت.
 



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آندره موروا , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 مرداد 1390
بازدید : 1041
نویسنده : شیخ پاسکال

آندره پل ژيد در سال ۱۸۶۹ به دنيا آمد و از نظر ذهنيت و روحيه به آينده تعلق داشت؛ وي « زمان متغير» را فعالانه تجربه مي كرد و در تلاش براي ساختن آينده بود .ژيد از ريشه مذهبي دوگانه اي برخوردار بود : پدرش پروتستان و مادرش كاتوليكي بسيار ديندارتر و جزمي تر از شوهرش بود. پدر آندره به فاصله كمي پس از تولد او درگذشت.
وي در كنار دو بانوي سختگير مذهبي (مادر و مادربزرگش) رشد كرد و البته راه و روش زنانه را هم آموخت .حساس بودنش موجب شد كه احساس جنسي تند و تيزي پيدا كند. به استمنا پناه برد، اما نتوانست آن را ترك كند و از احساس گناه رنج مي برد.
« تا بيست و سه سالگي از هرگونه ارتباط جنسي بركنار بودم و رنج مي بردم . چنان آشفته و پريشان بودم كه همه جا مي گشتم تا بلكه لبي پيدا كنم و لبانم را بر آن بچسبانم ».
در اين شرايط ، براي منحرف كردن تب و تاب جنسي اش، به نوشتن روي آورد و اولين كتاب خود را با نام « يادداشتهاي آندره والتر» در بيست و دو سالگي منتشر كرد؛ اين كتاب، داستان جواني را باز مي گويد كه در نهايت، خود آندره ژيد است.
در سال ۱۸۹۱ كه به الجزيره سفر كرد، براي اولين بار با فاحشه اي خوابيد .چهار سال بعد در افريقا ، باز هم با اسكار وايلد ديدار كرد  و تحت تاثير او دل به دريا زد و به همجنس گرايي تن در داد .
با اين وجود، به هنگام بازگشت به فرانسه در سال 1895 با دختر عموي خود ، «مادلن روندو» ازدواج كرد. آندره ژيد اين زن را « ام » (مخفف اميلين) مي ناميد، و او را بيشتر به سبب شخصيت والايش دوست مي داشت تا زيبايي اش. وي هرگز با اين زن همبستر نشد.
زماني كه همسرش محروميت جنسي خود را با اعتقادات شديد كاتوليكي تسلي مي بخشيد، آندره ايمان مذهبي خود را به تدريج از دست مي داد. ژيد در دفتر خاطرات محرمانه خود، دو تعريف و يك اعتراف را يادداشت مي كند  :
« من به كسي مي گويم «بچه باز» كه همانطور كه از خود كلمه بر مي آيد، عاشق پسرهاي جوان باشد و به كسي مي گويم «همجنس گرا» كه به مردان بالغ گرايش دارد...».
«... بچه بازها كه من هم يكي از آنان هستم ، بسيار نادرند، ولي همجنس گراها بسيار بيشتر از آنند كه من فكر مي كردم. اينكه اين عشقها چگونه به وجود مي آيند، و اين روابط چگونه شكل مي گيرند، براي من كافي نيست تا بتوانم بگويم امري طبيعي است. من عقيده دارم كه خوب است، چون هركدام از دو انسان درگير اين رابطه، با چنين كاري در درون خود، احساس تعالي، اعتماد و رضايت خاطر مي كند… ».
ژيد مانند بسياري از افراد، براي توجيه اميال خويش در برابر محرمات مذهبي ، فلسفه اي بنياد نهاد. وي در سال ۱۸۹۷ در كتاب مائده هاي زميني، به دفاع پرشوري از « لذت و ... » پرداخت .او در اين كتاب چنين استدلال مي كند كه تمام اميال طبيعي، سودمند بوده و مايه تندرستي است، و بدون اين اميال، زندگي لطف خود را از دست مي دهد .
« وقتي از عملي لذت مي برم ، براي من دليل خوبي است كه آن عمل را انجام بدهم. بنابراين لذتي را كه موجب شادي، سرور جان و اميال عاشقانه ات مي شود، مادامي كه لبانت براي بوسيدن هنوز شيرين است، سيراب كن!»
چنان زندگي كن كه « زندگيت بدون ترس از نتايج محرماتي كه اخلاقيات رسمي بر تو تحميل مي كند ، پذيراي هر رويدادي باشد ».
اما ژيد خطر افراط كاري را به خواننده كتاب خود هشدار مي دهد و در آخر، از او مي خواهد كه :
« كتاب مرا به دور بينداز، مگذار متقاعدت كند ! گمان مبر كه حقيقت تو را كس ديگري مي تواند برايت پيدا كند ...به خود بگو كه اين كتاب هم چيزي نيست، مگر يكي از هزاران شيوه رويارويي با زندگي. تو راه خويش را بجوي! »
 ژيد براي سالها بت «پيشروها» بود و محافظه كاران او را «منحرف كننده جوانان» مي دانستند.  اما او پاسخ ميداد ؛ سقراط نيز (كه اكنون يكي از خدايان اين محافظه كاران محسوب مي شود)، از چنين تهمت هايي به دور نبوده است.
در سال ۱۹۴۷ و زماني كه ژيد هفتاد و هشت ساله بود، آكادمي سوئد جايزه ادبيات نوبل را به او اهدا كرد. وي مي نويسد :
« بزرگترين الهه تقدير پيوسته در گوشم زمزمه مي كند كه ديگر چيز زيادي از عمرت باقي نمانده است».
تا زمان مرگش (۱۹ فوريه ۱۹۵۱)، بحث و جدل هاي فراواني پيرامون شخصيت و نفوذ او در جريان بود و « سيل انتقاد» از چپ و راست ، كمونيستها و كاتوليكها، تا لب گور او را دنبال مي كرد. فرانسه هنوز نميداند كه آيا اين مرد همان شيطان بود كه براي دگرگون كردن «اخلاقيات» جسميت يافته بود، يا اينكه بزرگترين نثرنويس فرانسه پس از آناتول فرانس بود؟
او هنرمند بزرگي بود ، اما تنها كساني مي توانند او را دوست بدارند كه در مشكلات، آزارها و رنجهايي كه مي برد، سهيم باشند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آندره ژيد , ,
تاریخ : یک شنبه 16 تير 1390
بازدید : 764
نویسنده : شیخ پاسکال

 دومين فرزند برومند حضرت علي و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ايشان باد، در خانه وحي و ولايت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامي اسلام (ص ) رسيد، به خانه حضرت علي (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بياورد. اسما او را در پارچه اي سپيد (2) (س ) آمد و اسما پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامي به گوش راست او اذان و به گوش چپ (3) او اقامه گفت . به روزهاي اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش ، امين وحي الهي ، جبرئيل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اي رسول خدا، اين نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبير) چون علي براي تو بسان هارون (5) که به عربي (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار. (4)براي  موسي بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پيغمبران هستي .
و به اين ترتيب نام پرعظمت "حسين " از جانب پروردگار، براي دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندي را براي  کشت ، و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موي سر او (6) فرزندش به عنوان عقيقه (7) نقره صدقه داد.
 

حسين (ع ) و پيامبر (ص )
از ولادت حسين بن علي (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفي که پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز مي داشت ، به بزرگواري  و مقام شامخ پيشواي سوم آگاه شدند. سلمان فارسي مي گويد: ديدم که رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوي  خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگواراني ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستي ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاي خدايي که نه نفرند و خاتم ايشان ، (8) قائم ايشان (امام زمان "عج ") مي باشد.
انس بن مالک روايت مي کند: وقتي از پيامبر پرسيدند کدام يک از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي داري ، فرمود:
بارها رسول گرامي حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد و (9) حسن و حسين را، (10) آنان را مي بوييد و مي بوسيد. ابوهريره که از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عين حال اعتراف مي کند که : "رسول اکرم را ديدم که حسن و حسين را بر شانه هاي  خويش نشانده بود و به سوي ما مي آمد، وقتي به ما رسيد فرمود هر کس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمني ورزد با من دشمني نموده است .
عالي ترين ، صميمي ترين و گوياترين رابطه معنوي و ملکوتي بين پيامبر و حسين را مي توان در اين جمله رسول گرامي  اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسين از من و من از (12) حسينم 

حسين (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپري شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاي پروردگار شتافت ، مدت سي سال با پدر زيست . پدري که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگي  نگذرانيد، جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدري که در زمان حکومتش لحظه اي او را آرام نگذاشتند،همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام اين مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي کرد، و در چند سالي که حضرت علي (ع ) متصدي خلافت ظاهري شد، حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامي ، مانند يک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش مي کوشيد، و در جنگهاي  "جمل "، "صفين " و "نهروان " شرکت و به اين ترتيب ، از پدرش اميرالمؤمنين (ع ) و دين خدا حمايت کرد و (13) داشت . حتي گاهي در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي کرد.
در زمان حکومت عمر، امام حسين (ع ) وارد مسجد شد، خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن مي گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آي ....


امام حسين (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت علي (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع )مامت و رهبري شيعيان به حسن بن علي (ع )، فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) که دست پرورد وحي محمدي و ولايت علوي بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتي بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاويه صلح کند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد، امام حسين (ع ) شريک رنجهاي برادر بود و چون مي دانست که اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين معاويه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويي  نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوي  معاويه بشکند و سزاي ناهنجاريش را به کنارش بگذارد، ولي امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشي فراخواند، امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه (15) برآمد، و با بياني رسا و کوبنده خاموشش ساخت .


امام حسين (ع ) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن علي (ع ) امامت و رهبري شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبري جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد که معاويه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اريکه حکومت اسلام به ناحق تکيه زده ، سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامي  و قوانين خداوند است ، و از اين حکومت پوشالي مخرب به سختي رنج مي برد، ولي نمي توانست دستي فراز آورد و قدرتي فراهم کند تا او را از جايگاه حکومت اسلامي پايين بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعي مشابه او داشت .
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشکار سازد و به سازندگي قدرت بپردازد، پيش از هر جنبش و حرکت مفيدي به قتلش مي رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت که اگر برمي خاست ، پيش از اقدام به دسيسه کشته مي شد، و از اين کشته شدن هيچ نتيجه اي گرفته نمي شد.
بنابراين تا معاويه زنده بود، چون برادر زيست و علم مخالفتهاي بزرگ نيفراخت ، جز آن که گاهي محيط و حرکات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم را به آينده نزديک اميدوار مي ساخت که اقدام مؤثري خواهد نمود. و در تمام طول مدتي  که معاويه از مردم براي ولايت عهدي يزيد، بيعت مي گرفت ، حسين به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و ولي عهدي او را نپذيرفت و حتي گاهي  (16) سخناني  تند به معاويه گفت و يا نامه اي کوبنده براي او نوشت .
معاويه هم در بيعت گرفتن براي يزيد، به او اصراري نکرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...


قيام حسيني
يزيد پس از معاويه بر تخت حکومت اسلامي تکيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند،و براي اين که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت کند، مصمم شد براي نامداران و شخصيتهاي اسلامي پيامي بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور، نامه اي به حاکم مدينه نوشت و در آن يادآور شد که براي من از حسين (ع ) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم اين خبر را به امام حسين (ع ) رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود:
"انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل (17) يزيد آن گاه که افرادي چون يزيد، (شراب خوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاک که حتي  ظاهر اسلام را هم مراعات نمي کند) بر مسند حکومت اسلامي بنشيند، بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروي اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بين مي برند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينک که حکومت يزيد را به رسميت نشناخته است ، اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفي از مدينه به سوي مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد، در بين مردم مکه و مدينه انتشار يافت ، و اين خبر تا به کوفه هم رسيد. کوفيان از امام حسين (ع ) که در مکه بسر مي برد دعوت کردند تا به سوي آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل ، پسر عموي خويش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفي را از نزديک ببيند و برايش بنويسد. مسلم به کوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اي روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت کردند، و مسلم هم نامه اي  به امام حسين (ع ) نگاشت و حرکت فوري امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) کوفيان را به خوبي مي شناخت ، و بي وفايي  و بي ديني شان را در زمان حکومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد کرد، و ليکن براي اتمام حجت و اجراي اوامر پروردگار تصميم گرفت که به سوي کوفه حرکت کند.
با اين حال تا هشتم ذي حجه ، يعني روزي  که همه مردم مکه عازم رفتن به "مني " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مکه (18) برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنين روزي با اهل بيت و ياران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با اين کار هم به وظيفه خويش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پيغمبر امت ، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نکرده ، بلکه عليه او قيام کرده است .
يزيد که حرکت مسلم را به سوي کوفه دريافته و از بيعت کوفيان با او آگاه شده بود، ابن زياد را (که از پليدترين ياران يزيد و از کثيفترين طرفداران حکومت بني اميه بود) به کوفه فرستاد. ابن زياد از ضعف ايمان و دورويي و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهديد ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ، و مسلم به تنهايي با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگي دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهيد شد.
(سلام خدا بر او باد). و ابن زياد جامعه دورو و خيانتکار و بي ايمان کوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت ، و کار به جايي رسيد که عده اي از همان کساني که براي امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبي که از مدينه بيرون آمد، و در تمام مدتي که در مکه اقامت گزيد، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت ، گاهي به اشاره ، گاهي به اعلان مي داشت که : "مقصود من از حرکت ، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامي يزيد و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهي از منکر و ايستادگي در برابر ظلم و ستمگري است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدي هدفي ندارم .
و اين مأموريتي بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتي اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيري خانواده اش اتمام پذيرد. رسول گرامي (ص ) و اميرمؤمنان (ع) و حسن بن علي (ع ) پيشوايان پيشين اسلام ، شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتي در هنگام ولادت امام حسين (ع )، و خود امام حسين (ع ) به (19) رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود.
علم امامت مي دانست که آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد، ولي او کسي نبود که در برابر دستور آسماني  و فرمان خدا براي جان خود ارزشي قائل باشد، يا از اسارت خانواده اش واهمه اي  به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدي خدا بر او باد) .
خبر "شهادت حسين (ع ) در کربلا" به قدري در اجتماع اسلامي مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته ، از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن علي (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدينسان حرکت امام حسين (ع ) با آن درگيريها و ناراحتيها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشديد کرد. بويژه که خود در طول راه مي فرمود: "من کان باذلا فينا مهجته (20) و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا.
هر کس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بيايد. و لذا در بعضي از دوستان اين توهم پيش آمد که حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.
غافل از اين که فرزند علي  بن ابي طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر، و از ديگران به وظيفه خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشيد.
باري امام حسين (ع ) با همه اين افکار و نظريه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد، و کوچکترين خللي در تصميمش راه نيافت .
سرانجام ، رفت ، و شهادت را دريافت . نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر يک ستاره اي درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خونهايشان شنهاي گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقي مانده بسترهاي  گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست ، و اساسا اسلام از بني اميه و بني اميه از اسلام جداست . 
راستي هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند، و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاي او و عمالش را مي شنيدند، چقدر از اسلام متنفر مي شدند، زيرا اسلامي که خليفه پيغمبرش يزيد باشد، به راستي نيز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنيديم و خوانديم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نکبت بار يزيد، هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند، و پرده زيباي  فريب را از چهره زشت و جنايتکار جيره خواران بني اميه برداشتند و ثابت کردند که يزيد سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريکه اي که او بر آن تکيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسيني را تکميل کرد، طوفاني  در جانها برانگيختند، چنان که نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستي و رذالت و دناءت گرديد و همه آرزوهاي طلايي و شيطانيش چون نقش بر آب گشت . نگرشي  ژرف مي خواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت .
از همان اوان شهادتش تا کنون ، دوستان و شيعيانش ، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را، سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشي  و عزاداري محترم مي شمارند، و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز مي دارند. پيشوايان مآل انديش و معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنايتي خاص داشتند. 
غير از اين که خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند، در فضيلت عزاداري و محزون بودن براي آن بزرگوار، گفتارهاي متعددي ايراد فرموده اند. ابوعماره گويد: "روزي به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم ، فرمود اشعاري در سوگواري حسين براي ما بخوان . وقتي شروع به خواندن نمودم صداي گريه حضرت برخاست ، من مي خواندم و آن عزيز مي گريست ، چندان که صداي گريه از خانه برخاست .
بعد از آن که اشعار را تمام کردم ، امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام (21) حسين (ع ) مطالبي بيان فرمود و نيز از آن جناب است که فرمود: "گريستن و بي تابي کردن در هيچ مصيبتي شايسته (22) نيست مگر در مصيبت حسين بن علي ، که ثواب و جزايي گرانمايه دارد.
باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که يکي از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شيعيان ما بگوييد که به زيارت مرقد حسين بروند، زيرا بر هر شخص باايماني که (23) به امامت ما معترف است ، زيارت قبر اباعبدالله لازم مي باشد.
امام صادق (ع ) مي فرمايد: "ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يکون من الاعمال . (24) همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اي ارزش و فضيلتش بيشتر است .
زيرا که اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است که به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويي  روح را به سوي ملکوت خوبيها و پاکدامنيها و فداکاريها پرواز مي دهد. هر چند عزاداري و گريه بر مصايب حسين بن علي (ع )، و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشکوه و حماسه ساز کربلايش ارزش و معياري والا دارد، لکن بايد دانست که نبايد تنها به اين زيارتها و گريه ها و غم گساريدن اکتفا کرد، بلکه همه اين تظاهرات ، فلسفه دين داري ، فداکاري و حمايت از قوانين آسماني را به ما گوشزد مي نمايد، و هدف هم جز اين نيست ، و نياز بزرگ ما از درگاه حسيني آموختن انسانيت و خالي بودن دل از هر چه غير از خداست مي باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم ، هدف مقدس حسيني به فراموشي مي گرايد.


اخلاق و رفتار امام حسين (ع )
با نگاهي  اجمالي به 56سال زندگي سراسر خداخواهي و خداجويي  حسين (ع )، درمي يابيم که هماره وقت او به پاکدامني  و بندگي و نشر رسالت احمدي و مفاهيم عميقي والاتر از درک و ديد ما گذشته است . اکنون مروري  کوتاه به زواياي زندگاني آن عزيز، که پيش روي ما است :
جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسياري  و حتي در آخرين شب (25) داشت . گاهي در شبانه روز صدها رکعت نماز مي گزاشت .
زندگي دست از نياز و دعا برنداشت ، و خوانده ايم که از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداي خويش به خلوت بنشيند. و فرمود: "خدا مي داند که من نماز و تلاوت (26) قرآن و دعاي زياد و استغفار را دوست دارم  (27) حضرتش بارها پياده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد.
ابن اثير در کتاب "اسد الغابة " مي نويسد: "کان الحسين رضي الله عنه فاضلا کثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال (28) الخير جميعها. حسين (ع ) بسيار روزه مي گرفت و نماز مي گزارد و به حج مي رفت و صدقه مي داد و همه کارهاي پسنديده را انجام مي داد.
شخصيت حسين بن علي  (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتي با برادرش امام مجتبي (ع ) پياده به کعبه مي رفتند، همه بزرگان و شخصيتهاي اسلامي به (29) احترامشان از مرکب پياده شده ، همراه آنان راه مي پيمودند.
احترامي که جامعه براي  حسين (ع ) قائل بود، بدان جهت بود که او با مردم زندگي  مي کرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمي جست - با جان جامعه هماهنگ بود، چونان ديگران از مواهب و مصائب يک اجتماع برخوردار بود، و بالاتر از همه ايمان بي تزلزل او به خداوند، او را غم خوار و ياور مردم ساخته بود.
و گرنه ، او نه کاخهاي مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ، و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمي بستند، و حرم رسول الله (ص ) را براي او خلوت نمي کردند... اين روايت يک نمونه از اخلاق اجتماعي اوست ، بخوانيم :
روزي از محلي عبور مي فرمود، عده اي از فقرا بر عباهاي پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره هاي خشکي  مي خوردند، امام حسين (ع ) مي گذشت که تعارفش کردند و او هم پذيرفت ، نشست و تناول فرمود و آن گاه بيان داشت : "ان الله لا يحب المتکبرين "، خداوند متکبران را دوست نمي دارد. (30)
پس فرمود: "من دعوت شما را اجابت کردم ، شما هم دعوت مرا اجابت کنيد. 
آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدين ترتيب پذيرايي گرمي  (31) هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، از آنان به عمل آمد، و نيز درس تواضع و انسان دوستي را با عمل خويش به جامعه آموخت .
شعيب بن عبدالرحمن خزاعي  مي گويد: "چون حسين بن علي (ع ) به شهادت رسيد، بر پشت مبارکش آثار پينه مشاهده کردند، علتش را از امام زين العابدين (ع ) پرسيدند، فرمود اين پينه ها اثر کيسه هاي  غذايي است که پدرم شبها به دوش مي کشيد و به خانه (32) زنهاي  شوهرمرده و کودکان يتيم و فقرا مي رسانيد.
شدت علاقه امام حسين (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان مي توان در داستان "ارينب وهمسرش عبدالله بن سلام " دريافت ، که اجمال و فشرده اش را در اين جا متذکر مي شويم : يزيد به زمان ولايت عهدي ، با اين که همه نوع وسايل شهوتراني و کام جويي و کامروايي از قبيل پول ، مقام ، کنيزان رقاصه و... در اختيار داشت ، چشم ناپاک و هرزه اش را به بانوي شوهردار عفيفي دوخته بود.
پدرش معاويه به جاي اين که در برابر اين رفتار زشت و ننگين عکس العمل کوبنده اي  نشان دهد، با حيله گري  و دروغ پردازي و فريبکاري ، مقدماتي فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بکشاند. حسين بن علي (ع ) از قضيه باخبر شد، در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يکي از قوانين اسلام ، زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدي و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاکيزه اي قطع نمود و با اين کار همت و غيرت الهي اش را نمايان و علاقه مندي خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمانان ابراز داشت ، و اين رفتار داستاني شد که در مفاخر آل علي (ع ) و دناءت و ستمگري بني اميه ، براي هميشه در تاريخ به يادگار (33) ماند.
علائلي در کتاب "سمو المعني " مي نويسد:
"ما در تاريخ انسان به مردان بزرگي برخورد مي کنيم که هر کدام در جبهه و جهتي  عظمت و بزرگي خويش را جهان گير ساخته اند، يکي در شجاعت ، ديگري در زهد، آن ديگري در سخاوت ، و... اما شکوه و بزرگي امام حسين (ع ) حجم عظيمي است که ابعاد بي نهايتش هر يک مشخص کننده يک عظمت فراز تاريخ است ، گويا او جامع همه (34) والاييها و فرازمنديها است .
 آري ، مردي که وارث بي کرانگي  نبوت محمدي است ، مردي که وارث عظمت عدل و مروت پدري چون حضرت علي  (ع ) است و وارث جلال و درخشندگي فضيلت مادري چون حضرت فاطمه (س ) است ، چگونه نمونه برتر و والاي عظمت انسان و نشانه آشکار فضيلتهاي خدايي نباشد. درود ما بر او باد که بايد او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهيم .
امام حسين (ع ) و حکايت زيستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنها نمونه يک بزرگ مرد تاريخ را براي ما مجسم مي سازد، بلکه او با همه خويشتن ، آيينه تمام نماي فضيلتها، بزرگ منشيها، فداکاريها، جان بازيها، خداخواهيها وخداجوييها مي باشد، او به تنهايي  مي تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد. بودن و رفتنش ، معنويت و فضيلتهاي انسان را ارجمند نمود.


:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه امام حسین , ,
:: برچسب‌ها: زندگی نامه امام حسین-زندگی نامه امام سوم- ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1126
نویسنده : شیخ پاسکال


«رومن رولان» در ۲۶ ژانويه سال ۱۸۶۶ در «كلامسی» فرانسه به دنيا آمد. وي يكی از بزرگترين رمان‌نويسان و نمايشنامه‌نويسان فرانسه است و مقالاتش در جانبداري از صلح و مبارزه عليه فاشيسم او را به شخصيتی سياسی و خاص بدل كرد. تجزيه و تحليل هاي او درباره خلاقيت‌های هنری، دربردارنده ذهنيتی متفاوت و منحصر به ‌فرد است. در عين حال، رولان در نوشتن بيوگرافی نيز مهارت عجيبي داشت.
رومن رولان در چهارده سالگی به اصرار مادرش، «آنتوانت ماری» برای تحصیل موسیقی و هنر راهی پاریس شد، در نوجوانی با افکار «باروخ اسپینوزا» آشنا شد و «لئو تولستوی» را کشف کرد.
وي در ۱۸۸۹ م. در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد و در ۱۸۹۵ م. به رم رفت و در رشته هنر مدرک دکترا گرفت. رساله دکترای او در مورد «تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و آلساندرو اسکارلتی» است. پس از اخذ دکترا، سه سال در مدرسه عالی به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشت و از آن پس دوره‌ای کوتاه در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی تدریس کرد و سپس در ۱۹۱۲ به نوشتن روی آورد و طی هشت سال تا ۱۹۰۴ م ، رمان ۱۰ جلدی ژان کریستف را به رشتهٔ تحریر درآورد. رومن رولان انسان صلح دوستی بود. او به دعوت ماکسیم گورکی در سال به شوروی رفت و با استالین ملاقات داشت. علی‌رغم تمایل به اندیشه‌های مارکس، علیه استالین و حکومت شوروی مقالات متعددی انتشار داد. در ۱۹۱۴ م. به سویس رفت و ۲۳ سال از عمر خود را در آنجا گذراند. در همان جا با مهاتما گاندی آشنا شد.
وي نه تنها خالق رمان ده جلدی «ژان کريستف» بود، بلکه بيوگرافی‌های قطوری درباره‌ مشاهير جهان از جمله : بتهوون، تولستوی، گاندی، هندل، گوته و غيره نيز نوشت. کتاب بيوگرافی او درباره‌ بتهوون مثلا شامل هفت جلد است که در رابطه با زندگی هنرمندان و تاريخ موسيقی غرب نوشته شده. رولان غير از آن، نمايش‌نامه‌هايی با عنوان‌های: شکسپير، روبسپير، و دانتون نيز نوشت.
رولان ادعا می‌کرد كه يکی از هدف‌های بيوگرافی نويسی‌اش، روشنگری و تبليغ اصول اخلاقی و انسان‌دوستی است. به قول خودش می‌خواست با معرفی هنرمندان و مشاهير انسان‌دوست جهانی، مانع سرکوب و به خطر افتادن آزادی درونی انسان در جامعه‌ای غيرعادلانه شود و برای اينكه اروپا را از يک زوال فکری ـ فرهنگی و اخلاقی نجات دهد، کوشيد تا با کمک معرفی قشر برگزيده‌ روشنفکر به انقلاب اخلاقی در ميان خوانندگان دست بزند و موجب نوزايی فرهنگی جديدی در اروپا شود. او آشکارا اعتراف می‌کرد که علاقه‌اش به نظام سوسياليستی، به‌ دليل اميدهای اخلاق انسانی است و نه به دليل موفقيت‌های اقتصادی يا سياسی و هدف آثارش را اميد به زندگی می‌دانست تا تبليغ آرمان‌گرايی و خيال‌پردازی.
رومن رولان با رمان ده جلدی «ژان کريستف» به شهرت جهانی رسيد و در سال ۱۹۱۵ جايزه‌ نوبل را به‌خاطر اين رمان دريافت کرد. دو قهرمان مشهور اين رمان اوليور، فرانسوی و ديگری ژان کريستف، آلمانی هستند. يعنی دو قهرمان از دو کشور همسايه که دو سال بعد در ميدان‌های جنگ جهانی اول به روی هم سلاح کشيدند. منتقدين چپ درباره‌ قهرمان ايده‌آليست رمان فوق می‌نويسند که او به سبب آشنايی با وضع بحرانی دو کشور نام‌برده، بدون اين‌که بتواند با طبقه‌ کارگر دو کشور ارتباط برقرار کند، به شورشی فردی و غير سازماندهی شده، دست می‌زند که از پيش شکستش حتمی است و مجبور می‌شود به خارج فرار کند. سال‌ها بعد، وقتی جنگ پايان يافته، به کشورش بازمی‌گردد و می‌بيند که برای نسل جوان جديد، خوشبختی‌های مادی مهم‌تر از اصول اخلاقی سابق گرديده‌اند و وی به اين دليل دچار بحران روحی می‌شود. کميته‌ اهدای جايزه‌ی نوبل، از جمله دلايل خود، اعلان کرد که : ما در اين رمان شاهد احترام به خيال‌پردازی و ايده‌آليسم ادبی ـ شاعرانه‌ای هستيم که نويسنده با گرمی و اصالت خاصی، تنوع و گوناگونی انسان‌ها را در آن نشان می‌دهد.
رومن رولان به دليل انسان‌دوستی‌اش در تمام عمر ميان طبيعت‌گرايی عارفانه و افکار سوسياليستی در نوسان بود. او از سال ۱۸۹۵ به آرمان‌های سوسياليستی علاقه يافت. ولی صلح‌جويی او موجب شد که نتواند تا آخر عمر بين اين دو جهان‌بينی بندبازی کند. وی نخستين بار با تکيه بر عقايد تولستوی به انتقاد از ابتذال اخلاقی جمهوری سوم فرانسه پرداخت. مورخين ادبی چپ درباره‌ رولان می‌نويسند که او سال‌ها از موضع اومانيسم بورژوازی با تکيه بر اصول اخلاقی صوری و مجازی به مبارزه‌ ضد امپرياليستی و ضد فاشيستی پرداخت و در موضع جهان‌وطنی، دچار ايده‌آليسم شد. سرانجام در مرحله‌ای از زندگی‌اش، از خواست‌های شخصی و فردگرايانه گذشت و به قبول و پذيرش اهداف انقلاب سوسياليستی روی آورد. در حالی که سال‌ها کوشيده بود با شعارهای اومانيستی ـ برادرانه، ولی فردگرايانه، وجدان هم‌عصران خود را بيدار نگهدارد و از بربريت جنگی شکايت کند که در آن ايده‌آل‌های زندگی، تراژدی‌وار سرکوب می‌شوند.
رومن رولان در جنگ جهانی اول با مقاله‌ «روح و فکر آزاد»، به تبليغ عقايد صلح‌جويانه‌ خود پرداخت و در پيام «درود به انقلاب اکتبر روسيه»، انقلاب را واقعه‌ای آزادی‌بخش برای تمام خلق‌های جهان معرفی کرد.

رولان در رمان هفت جلدی «روح و افکار جادوشده»، به ‌جای عشق انسانی صوری و مجازی، به قبول مبارزه‌ طبقاتی برای حل اختلافات اجتماعی، تن در داد و عملی کردن اومانيسم در قرن بيستم را در دفاع از ايدئولوژی سوسياليستی با اعتبار جهان‌شمولی دانست.
او به‌دليل مبارزه‌ ضد فاشيستی‌اش از دريافت جايزه‌ گوته، اهداشده در آلمان سال ۱۹۳۳، خودداری کرد. اين اقدام او باعث شد که دانشجويان نازی آلمانی، بعدها آثارش را در مراسم تکان‌دهنده‌ کتاب‌سوزی مشهور آن‌زمان، به صورت نمايشی همراه آثار ديگر نويسندگان مبارز ضدفاشيست، به درون آتش بيندازند و فروش آن‌ها را در کتاب‌فروشی‌ها ممنوع اعلام کنند.
رومن رولان در سال ۱۹۳۴ با يک دوشيزه‌ روسی ازدواج کرد و يک‌سال بعد همراه او به ديدار «ماکسيم گورکی» رفت و سفری همه‌جانبه به بيشتر نقاط شوروی کرد و به تعريف و تحسين از پيشرفت‌های سوسياليستی در آن‌زمان پرداخت. ولی سرانجام در سال ۱۹۳۸زبان به گلايه گشود. او به اهداف اومانيستی بلشويک‌ها شک کرده بود و از اين‌که سوسياليسم باعث نابودی مذهب می‌گردد، انتقاد کرد.
رومن رولان از موضع استتيک صلح‌خواهانه، نابودی آثار هنری را در جنگ، فاجعه‌آميزتر از کشته‌شدن انسان‌ها می‌دانست، چون به قول او، با نابودی آثار فرهنگی و فکری، يک نژاد انسانی نابود می‌شود.
از جمله آموزگاران صلح‌خواهی و طبيعت‌گرايی عرفانی او، غير از تولستوی و اسپينوزا، گاندی و فلسفه‌ هند بودند. در آغاز، جواب يک نامه‌ پر اميد تولستوی، باعث دلگرمی رولان برای نويسندگی گرديد. او در يک کتاب فلسفی که در سال ۱۸۸۸ منتشر کرد، نوشت آزادی تفکر انسانی، فقط بر اثر شناخت و تسلط بر ترس از مرگ، امکان دارد. به نظر مورخين، رولان توانست از اين طريق به تفکر سياسی و عرفانی خود وحدت دهد. از ديگر جملات معروف وی اين بود: «من به حزب و سازمانی خدمت نمی‌کنم، بلکه نيروی زندگی و مرگ را به آواز می‌کشم». به نقل از مارکسيست‌ها، پيش‌داوری و احتياط‌های او درباره‌ خشونت و مقاومت انقلابی، باعث شد که رولان به مقاومت منفی روی آورد.
در سال ۱۹۲۰ رولان به فلسفه بودايي و مشرق زمين و در راس آن كشور هند گرايش زيادي پيدا كرد و كتابي به سبك زندگينامه درباره مهاتما گاندی (۱۹۲۴) نوشت. اين امر باعث شد تا گاندی او را در سال ۱۹۳۱ در سوئيس ملاقات کند؛ زمانی که رولان هنوز کمونيست بود و در مهاجرت زندگی می‌کرد. در واقع، رولان از طريق گاندی، با مشرق زمين و تفكر شرقی آشنا شد. او تحت تاثير تعاليم بودايي قرار گرفت و تاثير گاندي بر او به قدري زياد بود كه در سال ۳۰ـ۱۹۲۹ كتابي تحت عنوان «پيغمبران هند جديد» را منتشر كرد.
پيش از گاندی نيز، «تاگور»، شاعر بنگالی ـ هندی، بعد از اعطای جايزه‌ نوبل به رولان، به ديدار وی به سوئيس رفته بود. رولان تا سال ۱۹۳۷ در سوئيس اقامت داشت و در سال ۱۹۳۸ به فرانسه بازگشت. همچنان به كار نگارش مشغول بود و با شروع جنگ جهاني دوم بار ديگر مقالات ضد جنگش جنجال هاي زيادي به پا كرد. او در اين مقالات فاشيسم را مورد حمله قرار داد و در راس مقالاتش از تاثير مخرب افكار نازی‌ها بر اروپا و بلافاصله جهان سخن راند. با توجه به رد افكار استالين در سال هاي ۳۶-۱۹۳۵ فرانسوي ها ديگر او را به حزب كمونيست منسوب نكردند و از ديدگاه هاي ضد جنگ او استقبال هم شد. رولان در سال ۱۹۳۵ ملاقاتي با استالين در مسكو داشت و همان زمان در مقالاتی انتقادی حزب كمونيست را زير سؤال برد و سياست‌های جنگ طلبانه و خشونت گرايانه آنها را به شدت تقبيح كرد.
امروزه گويا در فضای ادبی فرانسه، رومن رولان مشهور به نويسنده‌ای عارف و طبيعت‌گرا باشد. او يكبار در سال ۱۸۹۲ و بار ديگر درسال ۱۹۳۴ ازدواج كرد.
به نظر تاريخ نگاران ادبيات، رولان در سال ۱۹۱۵ جايزه‌ نوبل را به اين دليل دريافت کرد که از طرفين جنگ خواسته بود با کمک عقل و خرد مسائل خود را حل کنند و به جنگ پايان دهند. به جز آن، او در سال پيش خواهان يک سازمان بين‌المللی جهانی برای حل اختلافات بين کشورها شده بود. به اين دليل مخالفان وی، اعطای جايزه‌ نوبل به او را اقدامی صرفا سياسی می‌دانند.
رومن رولان از طريق «نيچه» با موسيقی «واگنر» آشنا شد. «انيشتين» بعدها به دليل فعاليت‌های صلح‌جويانه‌ رولان در ميان روشنفکران ملی‌گرای آلمانی، از وی به نيکی ياد کرد.
آثار رولان شامل مقاله، رمان، نمايش‌نامه و بيوگرافی هستند. از جمله نمايش‌نامه‌های او : دانتون، روبسپير، تراژدی‌های ايمان، و درام‌های انقلابی مانند گرگ‌ها هستند. و از جمله رمان‌هايش : ژان کريستف، و روح جادوشده. رولان بيوگرافی‌هايی درباره‌ بتهوون، تولستوی، گوته، گاندی و غيره نيز منتشر کرد. در جوانی نمايش‌نامه‌هايی «ايده‌گرا» نوشت و کوشيد در آغاز، برای پيام‌های خود از ژانر ادبی درام استفاده کند. آخرين نمايش‌نامه‌اش «روبسپير»، در سال ۱۹۳۹ منتشر شد. او در بعضی از درام‌های خود از جمله در «تراژدی‌های ايمان»، از خواننده و بيننده می‌خواهد که برای دفاع از اصول اخلاقی‌اش، ريسک کرده و حتي به خطر مرگ تن دهد.
در دوره‌ روشنگری او، معروف به «تئاتر برای همه»، رولان دچار سرخوردگی شد، چون مخاطبينش علاقه‌ خاصی به پيام‌های وی نشان ندادند. دو مجموعه نمايش‌نامه‌های انقلابی نخستين او، يعنی گرگ‌ها و دانتون درباره‌ نيروی بشاشيت در زندگی هستند و نه درباره‌ مسائل سياسی يا اجتماعی. مقاله‌ «روح و فکر آزاد» او در سال ۱۹۱۵ باعث خشم نظاميان و ناسيوناليست‌های جنگ‌طلب شد. بدين جهت رولان به دليل احتمال توطئه‌چينی آن‌ها برای سر به نيست کردنش، به کشور همسايه، يعنی سوئيس مهاجرت کرد .رومن رولان سي ام دسامبر سال ۱۹۴۴ بر اثر بيماری سل در فرانسه درگذشت. او درباره خود مي گويد:
«من شهروندی جهانی‌ام. غالبا در حال جنگ با تبعيض‌های اجتماعیم. در هنر و در راس آن به بتهوون، شكسپير و گوته عشق مي ورزم ... رامبراند نقاش محبوبم است. اما كشور مورد علاقه ام بی‌شك ايتالياست».



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه رومن رولان , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1078
نویسنده : شیخ پاسکال


"رابرت لی فراست"، چكامه‌سراي پرآوازه‌‌ی آمريکايی، فرزند "ايزابل مودی" و "ويليام پريسکات فراست"، در ٢٦ مارس ١۸٧٤ در "سانفرانسيسکو" چشم به جهان گشود. مادرش، آموزگار و پدرش، روزنامه‌نگار بود و به ياد ژنرال "ايی.لی."، او را "رابرت لي" نام نهادند.
رابرت در سال ١۸۸٠، آموزش ابتدايي را آغاز كرد، ولي در مدرسه دوام نياورد و در سال ١۸۸١ نيز همين روش را در پيش گرفت. سرانجام در سال 1882 خانواد‌ه‌اش پذيرفتند که او در خانه و با آموزگار سرخانه درس بخواند. آموزگار رابرت دريافت که وی در تنهايی، آواهای ديگری را می‌شنود و به مادرش گفت که او از موهبت شنوايی و بينايی شگفت انگيزي برخوردار است.
در پنجم می 18٨٥، هنگامی که رابرت، يازده ساله بود، پدرش را بر اثر بيماری سل از دست داد و مادر، پس از پرداخت همه‌ي هزينه‌های خاکسپاری و موارد ديگر، بر اين شد تا با دو فرزندش "رابرت" و "جنی"، برای ادامه‌‌ی زندگی به "لورنس" ماساچوست نزد خانواده‌اش برود، در حالی که تنها هشت دلار در جيب داشت.
پس از چندی، بر پايه‌ي آزمون ورودی دبستان، رابرت را در کلاس سوم و جنی را که کوچکتر بود، در کلاس چهارم نام نويسي کرد.
در سال ١٨٩٠، هنگامی که رابرت فراست، با رتبه‌ي ممتاز، دوران ابتدايی را به پايان رسانده بود، نخستين سروده‌اش با نام "La Noche Triste"، در بولتن مدرسه به چاپ رسيد.
زماني كه رابرت نوزده ساله بود، گاهنامه‌اي محلی، يکی از سروده‌هايش را به پانزده دلار خريد. پدر بزرگش، همواره او را از سرايندگي باز مي داشت و به او گوشزد می‌كرد که گذران زندگی از اين راه، نشدني است، ولي اين سخنان بر رابرت كارساز نبود.
در سال ١٨٩١، پس از به پايان رساندن دوره‌‌ی دبيرستان، در آزمون ورودی کالج "هاروارد" پذيرفته شد و نيز "سردبير" بولتن آنجا گرديد. وي در همين زمان، با "النور ميريام وايت" ديدار کرد و به او دل باخت و پس از پافشاری بسيار در ١٨٩٥، زمانی که خبرنگار "ديلی آمريکن" بود، با وي ازدواج کرد. ولي خوشبختی‌های ساده‌‌ی زندگی او بسيار بی‌دوام بود و پيوندشان، در سال ١٩٠٠ از هم فرو پاشيد. این سال برای رابرت ٢٦ ساله، سال خوبی نبود، چرا که در هشتم جولای، پسرش "اليوت" را بر اثر بيماری وبا از دست داد و همسرش، "النور"، با مرگ "اليوت" دچار افسردگی شديد شد. مادر رابرت نيز در همين سال، بر اثر بيماري سرطان درگذشت.
پس از آن، رابرت چند سالی در آمريکا ماند و به کشاورزی پرداخت و چون کشاورز کاميابی نبود، همزمان با آن، پيشه‌ي آموزگاری را در پيش گرفت و در آغاز، نیمه‌وقت و سپس تمام‌وقت، در آکادمی "پینکرتون" به تدريس ادبیات انگلیسی پرداخت. در اين ميان، برخي سروده‌هاي خود را به گاهنامه‌های گوناگون می‌فرستاد که گهگاهی به چاپ می‌رسيد. ولي ناگهان در سال ١٩١٢ بر آن شد تا با خانواده‌اش به انگليس كوچ کرده و همه‌ي زندگی خود را صرف نوشتن کند. نخستين کتاب او با نام "خواست کودک" (A Boy’s Will)  كه در انگليس به چاپ رسيد، توجه همگان را برانگيخت و سبب شد که رابرت به جرگه‌‌ی سرايندگانی چون "ازرا پاوند"، "هیلدا دولیتل" و ... در آيد.
وي در سال ١٩١٥به آمريکا بازگشت و از آن پس، قله‌های [ =چكادهاي ] شکوفايی سرايندگي‌اش، يکی پس از ديگری آشکار گرديد، چنان که در آغاز سال ١٩٢٣، كتاب برگزيده‌‌ی سروده‌ها و در نوامبر همان سال، کتاب " New Hampshire" رابرت، بدست "هنری هولت"، به چاپ رسيد و دانشگاه "ورمونت" نيز به او مدرک LHD" " (Litterarum Humaniorum Doctor ) داد.
وي در ماه می ١٩٢٤ ، جایزه ‌ی "پولیتزر" را برای کتاب "" New Hampshire از آن خود ساخت و از دانشگاه "ییل" و کالج "میدلبری" به مدرک افتخاری نايل گشت. در سال ١٩٢۸، کتاب ديگري از او با نام "West Running " به چاپ رسيد و نيز برای نخستين بار با "تی.اس.اليوت"، سراينده‌ي پرآوازه‌ي انگلستان ديدار كرد.
سه سال پس از آن (1931)، رابرت، جایزه‌ی "پولیتزر" را برای گنجينه‌ي سروده‌هاي خود دریافت کرد. در سال 1936 نيز "هولت"، کتاب "A Further Ring" او را به چاپ رساند که در سال 1937، جايزه‌ی پولیتزر را از آن خود نمود.
وي در سال 1938، همسرش، "النور" را به دليل نارسايی قلبی از دست داد و در همان سال - که سرمست از باده‌‌ی كاميابي و عشق بود - به "کاتلین موریسون" پيشنهاد ازدواج داد؛ "کاتلین"، پيشنهاد او را نپذيرفت،  ولی فراست در ادامه‌ی احساس خود به وی، کتاب " " A winter Treeرا که در آوريل 1942 منتشر شد، به "کاتلین" پيشکش کرد، که يك سال پس از آن، اين کتاب نيز برنده‌‌ی جایزه‌‌ی "پولیتزر" گرديد.
در مارس سال ١٩٤٥، کتاب "A Mosque Reason" و در ماه می ١٩٤٧، کتاب " Steeple Bush" نوشته‌ي فراست، بدست "هولت" به چاپ رسيد و نيز در همين سال، "برکلی"، هفدهمين مدرک افتخاری را به او داد. دو سال پس از آن (1949)، گنجينه‌اي کامل از سروده‌هاي او به چاپ رسيد و در سال 1950، سنای آمریکا، زادروز او را به عنوان روز یادبودِ فراست پذيرفت.
در سال 1953، عضویت آکادمی سرايندگان آمریکا به او داده شد و متأسفانه [=بدبختانه] در همين سال به دليل بيماري سرطان پوست، عمل جراحی گرديد.
در سال 1955، مجلس قانونگذاری "ورمونت"، نام او را بر کوهی نهاد و يك سال پس از آن، "کندی"، رئیس جمهور از او خواست که در نخستين مراسم رياست جمهوری- که در ١٩٦١ برگزار می شد- همراهی‌اش کند. رابرت فراست، سروده‌اي هم برای مراسم فراهم كرد، ولي به دليل بيماری و ناتواني، نتوانست آن را بخواند.
در سال19٦٢، "هنري هولت"، کتاب ديگري از او را با نام  "In The Clearing" به چاپ رساند و رابرت در همين سال، با وجود اين که گرفتار ذات‌الريه‌ی سختی شده بود، برای شرکت در برنامه‌‌ی "گفتگوي فرهنگها" به فراخوان کندی به اتحاد جماهیر شوروی رفت، ولي به اندازه‌اي خسته و بیمار و ناتوان شده بود که در شوروی نمي‌توانست بستر خود را ترك گويد و "نیکیتا خوروشچف"، نخست وزیر شوروی، خود، به دیدار او رفت.
رابرت فراست در بازگشت از اين سفر، جراحي شد، ولي پزشکان دريافتند که سرطان مثانه و پروستات او پیشرفته‌تر از آن است که درمان شود.
با وجود اين، رابرت، زندگی خود را تا سال 1936 ادامه داد و در اين سال هم جایزه ي "بولینگن" را از آن خود کرد. وي در هفتم ژانویه دچار انسداد [=بندآمدگي] خون شد و در ٢٩ ژانويه‌‌ی همان سال، اندکی پس از نيمه شب، چشم از جهان فرو بست و در مقبره‌ی خانوادگی‌‌شان در "الدبنینگتون"، "ورمونت"، به خاک سپرده شد.
رابرت فراست با نخستين مجموعه‌ی خود به نام "خواست کودکانه"، هستی شاعرانه‌ی خويش را در جهان ادبيات به ثبت رساند و پس از آن، به مدت چهار بار، جايزه‌ی "پوليتزر" را از آن خود کرد.
سروده‌هاي او بيشتر، عاشقانه بوده و در آن، گمان بی‌همتای خود را در زيباترين تشبيهات و واژگان می‌پيچد و چونان گنجينه‌ای از زيبايی به دست خواننده می‌دهد. سروده‌هاي رابرت فراست، کلاسيک و همه از وزن و قافيه برخوردارند. بيشتر اين سروده‌ها در بند‌های آغازين، خواننده را به ديدن منظره‌ای فرا می‌خوانند و در بندهای پايانی، نتيجه‌ی فلسفی خود را پيشکش می‌دارند. چنانكه خود فراست هم در جايی می‌گويد :
"سروده، با گمان و زيبايی آغاز می‌شود و با دانش، پايان می‌گيرد."
 
سروده‌اي از رابرت فراست

راهِ ناپيموده (The road not taken)
در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا می‌شدند
و افسوس که نمی‌توانستم هر دو را بپويم؛
چرا که تنها يک رهگذر بودم
ايستادم؛
و تا آنجا که می توانستم به يکی خيره شدم،
تا جايی که در ميان بوته‌ها گم شد...
 پس بی‌طرفانه آن ديگری را برگزيدم.
شايد به اين دليل ‌که پوشيده از علف بود
                           و می‌خواست پنهان بماند
اگرچه هر دو يکسان لگدکوب شده بودند.
 و هر دو در آن صبحگاه، همسان به نظر می رسيدند؛
پوشيده از برگ،
بی ردِّپايی بر آنها
آه ... من راه نخستين را برای روز ديگر گذاشتم
با آنکه می‌دانستم که هر راهی به راه ديگر می‌رسد
شک داشتم که ديگر بار نتوانم به آن بازگردم
سالهای سال بعد روزی
با افسوس به خود خواهم گفت:
در جنگلی دو راه از هم جدا می‌شد و من
آری - من راهی- را در پيش گرفتم که رهگذر کمتری داشت
و همه‌ي تفاوت در همين بود



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه رابرت لي فراست , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1092
نویسنده : شیخ پاسکال


«فئودور داستايوسكي» در سال ۱۸۲۱ در مسكو به دنيا آمد. با وجود اينكه از دوران كودكي دست به گريبان بيماري بود، اما از همان آغاز زندگي همواره از او كار مي كشيدند؛ درحالي كه برادرش « ميخائيل » قوي تر و سالمتر از او بود. با وجود رنجوري اش، او را به خدمت سربازي بردند و برادرش از خدمت معاف شد! در ۲۰ سالگي، استوار ارتش شد و خود را براي رسيدن به مقام افسري آماده كرد. مواجبش ۳۰۰۰ روبل بود و با اينكه پس از مرگ پدر، وارث مال و منال او شد، اما چون مخارج برادر كوچكش به عهده او بود و خود نيز زندگي بي بند و باري داشت، پيوسته بر بدهي هايش افزوده مي شد. مشكل پول در هر صفحه از نامه هايش مطرح مي شود و تا پايان زندگيش هميشه بزرگترين مشكل اوست؛ وي تنها در سالهاي پاياني زندگي از تنگدستي رهايي يافت.
داستايوسكي ابتدا يك زندگي بي بند و بار داشت؛ به تئاترها و كنسرت ها و بالت ها مي رفت، بي قيد و لاابالي بود. گاهي يك آپارتمان را اجاره مي كرد، فقط براي اينكه از ظاهر آراسته موجر خوشش آمده بود. وي حتي از اين كه نوكرش پولهاي او را مي دزديد، لذت مي برد!
سرانجام ارتش را ترك گفت و در سال ۱۸۴۴ در پترزبورگ ساكن شد. در اين هنگام، داستايوسكي حتي يك شاهي هم پول نداشت، اما از ديگران قرض مي كرد و نان و شير مي خورد. روزي ۱۰۰۰ روبل از مسكو برايش رسيد؛ مقداري از بدهي هايش را پرداخت، سپس همان شب، بقيه پول را در قمار باخت و فرداي آن روز به ناچار ۱۰ روبل از دوستش قرض گرفت.
در سال ۱۸۴۶ رمان « بيچارگان » را نوشت. اين كتاب، موفقيتي جالب و ناگهاني به دست آورد. در سال ۱۸۴۹ او را با يك دسته آدمهاي انقلابي ــ آنارشيست دستگير كردند و به مرگ محكوم شد! اما در آخرين لحظه اجراي حكم، مجازاتش را تخفيف دادند و به سيبريه تبعيد شد. ده سال در آنجا بسر برد : 4 سال در زندان و 6 سال در قشون سيبريه خدمت كرد.
داستايوسكي پيش از تبعيد به سيبري، به بيماري صرع مبتلا بود و در سيبري بر شدت بيماري او افزوده شد! بيشتر قهرمانان كتابهاي داستايوسكي، از بيماري صرع رنج مي برند. وي در نوامبر ۱۸۵۵ به پترزبورگ بازگشت و در « سمي پالاتينسك » ازدواج كرد. زنش، بيوه يك جاني بود و يك پسر بزرگ داشت كه داستايوسكي او را به فرزندي پذيرفت و در تربيت وي كوشيد.
در سال ۱۸۶۱، كتاب «آزردگان»  و در سال ۱۸۶۱-۱۸۶۲، كتاب «خاطرات خانه مردگان» را منتشر كرد. « جنايت و مكافات » كه از شاهكارهاي اوست، در سال ۱۸۶۶ چاپ شد. از ديگر كتابهاي او مي توان : «برادران كارامازوف»، تسخيرشدگان»، «ابله»، «قمارباز» و «يادداشتهاي زيرزميني» را نام برد. داستايوسكي چند بار ازدواج كرد و سرانجام در روز ۲۸ ژانويه ۱۸۸۱ زندگي را بدرود گفت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه داستايوسكي , ,
کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com