عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1124
نویسنده : شیخ پاسکال


«اقلیدس» پسر «نوقطرس بن برنیقس»، ریاضی دان، منجم و هندسه دان بزرگ تاریخ است که در سال 323 ق.م متولد شد. اقلیدس ریاضیدان یونانی در شهر اسکندریه مصر زندگی می کرد و کتاب معروف «اصول هندسه» را در این شهر بزرگ آموزشی نوشت. «اصول هندسه»، کتاب درسی اقلیدس بود که بیش از 2000 سال مورد استفاده قرار گرفت. «ژولیو سزار»، «آیزاک نیوتون»، «جرج واشنگتن» و «آلبرت انیشتین» همگی هندسه مسطحه مقدماتی را از روي کتاب اقلیدس فرا گرفتند. اقلیدس این درک علمی را به وجود آورد که تنها گردآوری واقعیت ها کافی نیست، بلكه باید به واقعیت ها نظم منطقی داد و آنها را خلاصه و نظام مند کرد، تا اصول کلی به دست آیند. اقلیدس با دقت تمام، کتاب خود را سازماندهي کرد. بدين ترتيب كه ابتدا تمام دانسته های مربوط به موضوع را جمع آوری کرده، بسياري از تعاریف و حقایق اساسی یا بدیهیات را معرفی کرد، مابقي کتاب را به طور منطقی مرتب نموده و برهانهای گمشده را پیدا کرد. او نتایج هندسه خود را با استفاده از برهانهای ریاضی و بر مبنای بدیهیات و اصول موضوع یا فرض هایی که در ابتدای کتاب خود آورده است، تکامل بخشید.
فرض پنجم اقلیدس، اصل موضوع موازی بودن است : از نقطه ای خارج از یک خط ، تنها یک خط می توان به موازات آن رسم کرد. اصل موضوع موازی بودن، اثبات می كند که مجموع زواياي داخلی هر مثلث برابر 180 درجه است. قرنها بعد، «کارل گاوس» ریاضیدان بزرگ ، این مشاهدات را مورد آزمایش قرار داد. او از تلسکوپ های قوی و تجهیزات نقشه برداری دقیق برای اندازه گیری زاویه های مثلث با ضلعهای چند کیلومتری استفاده کرد. با در نظر گرفتن خطای آزمایش، مجموع زواياي داخلی هر مثلث، همانگونه که اقلیدس گفته بود، 180 درجه شد. اصل موضوع موازی بودن، امروزه همچنان به عنوان یک فرض محسوب مي شود. ریاضیدانانی از جمله گاوس، فرض های دیگری را به منظور دیدن آنچه که روی می دهد، جانشین کردند. اخترشناسان اعتقاد دارند که برخی از هندسه های نااقلیدسی، می توانند کاربردهایی در جهان واقعی داشته باشند. مثلا ریاضیات حاکم بر ستاره های نوترونی، ممکن است نا اقلیدسی باشد.
كتاب « مبانی هندسه»، مرجع كاملي در زمينه هندسه مسطحه، تناسب، خواص اعداد و هندسه فضایی است. اقليدس در این کتاب ثابت مي كند كه تعداد اعداد اول، بی نهایت است.
معروفترین نقل قول اقلیدس مربوط به گفته ای است که در پاسخ به بطلمیوس اول، پادشاه مصر و لیبی، بيان داشته است. به بطلمیوس پیشنهاد شده بود که هندسه را پیش اقلیدس بخواند. بطلمیوس پی برد که فهم قضایای هندسه برای او مشکل است و از اقلیدس درخواست کرد که راه ساده تری برای آموزش آنها انتخاب کند. اقلیدس سریعاً پاسخ داد كه در هندسه راه شاهانه وجود ندارد.
از زندگی شخصی اقلیدس عملاً چیزی شناخته شده نیست. احتمالاً وی پیش از سفر به اسکندریه، در آتن تحصیل کرده است. او مبانی هندسه را در یونان نوشت که پس از ترجمه متن عربی آن به زبان لاتین، به دست دانشمندان دوران رنسانس رسید.
شهرت اقليدس به دليل نوشتن مجموعه اصول ( 13 کتاب) است. این کتابها حاوی اصول و قضایای هندسی بودند و بیش از 2000 سال پایه ریاضیات را تشکیل می دادند.
در واقع این کتابها چنان واضح نوشته شده بودند که نسخه اصلاح شده آنها تا اوایل سالهای 1900 میلادی هنوز در مدارس استفاده می شد. این کتابها مبتني بر کارهای خود او و دیگر ریاضیدانان یونانی از جمله هیپوکرات از اهالی کیوس (قرن پنجم ق.م)، تئودیوس، تئاتتوس، و ادوکسوس است. در این کتابها فرمولهای هندسی، مانند فرمولهای تهیه شده توسط ریاضیدان و فیلسوف یونانی فیثاغورث ( تقریباَ570 تا    500 ق.م ) برای محاسبه اندازه دایره، کره، و حجم اشکال فضایی منتظم ارائه شده است. این کتابها همچنین به عنوان زیربنای ریاضیات جدید محسوب مي شوند. ديگرموضوعات مورد بحث در اصول، عبارتند از: اپتیک (نورشناسی) و پرسپکتیو (علم مناظر) . کار اقلیدس به عربی ترجمه شد و در سراسر اروپا و خاورمیانه گسترش يافت.
او همچنين کتابی به نام «جومطی یا» تالیف کرده است که در یونانی آن را« اسطروشیا» مي نامند و معنی آن« اصول هندسه» می باشد. اقلیدس در حدود 300 ق.م، و دوران حکومت بطليموس اول (حدود 367 تا حدود 283ق.م) در مصر، مدرسه ای را در اسکندریه مصر تاسیس نمود كه مرکز مطالعات علمی یونانی شد. در کتاب برهان آمده است : « اقلیدس به معنی کلید هندسه می باشد، چرا که اقلی به زبان یونانی یعنی کلید و دس به معنای هندسه است».
اگر چه بعضی از قضایای اقلیدس هنوز معتبر است، اما ریاضیدان و فیزیکدان معروف، آلبرت انيشتین (1879-1955م) ثابت کرد که هندسه اقلیدس در سراسر فضا و زمان معتبر نیست. اقلیدس تالیفاتی نیز درباره موسیقی و موضوعات دیگر دارد. او در سال 283 ق. م در گذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه اقلیدس , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1361
نویسنده : شیخ پاسکال

"اشو" در يازدهم دسامبر 1931 در شهر "كوچ وادا" واقع در ايالت "مادياپرادش" هندوستان چشم به جهان گشود. او از همان كودكي، روحيه اي سركش و مستقل داشت و بر اين امر پافشاري مي كرد كه به جاي دريافت دانش و باور از ديگران، خودش، حقيقت را بيازمايد.
نام پدری اشو، "راجنیش" است. كنيه ي "باگوان" به معنای "آقا" و "سرور" را به ابتدای نام وی افزوده بودند و در کتابها و نوشته ها از او با نام "باگوان شری راجنیش" یاد می کردند (شری، كنيه اي احترام آمیز به معنای مقدس و بزرگ است). در ﮊانویه ي سال 1989، اشو به دليل سوء برداشت هاي به وجود آمده، كنيه ي "باگوان" را از ابتدای نام خویش برداشت و گفت:
"دیگر مسخره بازی بس است."
از آن پس، او را "اشو راجنیش" نامیدند. نام "اشو" (Osho) از واژه يoceanic"" برگرفته از "ویلیام جیمز"، فیلسوف و روانشناس آمریکایی به معنای "حل شده در اقیانوس" است؛ واژه ی "oceanic" در حقيقت به بیان این تجربه می پردازد و "اشو" به معنای کسی است که این پدیده را تجربه می کند. واﮊه ی "اشو" همچنین در فرهنگ کهن "خاور دور" کاربرد داشته و به معنای "شخص متبرک و ملکوتی؛ کسی که آسمان بر او باران گل می بارد" است. البته اشو در سپتامبر همان سال، "راجنیش" را نیز از نام خود برداشت، زیرا راجنیش نامی برگرفته از مذهب هندو است و اشو نمی خواست که نمایانگر فرقه یا آیین ويژه اي باشد.
در حقيقت، اشو به هيچ سنتي دلبستگي ندارد. همان گونه كه خود در اين باره مي گويد:
"من سرآغاز يك آگاهي سراسر تازه هستم. خواهشمندم مرا به گذشته مرتبط نسازيد؛ گذشته حتي ارزش يادآوري هم ندارد."
اگر چه اشو در تمام طول عمرش خود را به هيچ دين و فرقه مذهبی وابسته نمی دانست، در تاريخ 21 مارس سال1953 و در سن 21 سالگی به "سامادهی" - رسیدن به روشن بينی که در آن روح انسان با روح هستی يگانه می گردد - رسید.
اشو پس از اينكه در سن بيست و يك سالگي به روشني رسيد، با كسب درجه ي فوق ليسانس در رشته ي فلسفه از دانشگاه "سوگار"، تحصيلات خود را به پايان رساند و چندين سال در دانشگاه "جبل پور" به تدريس فلسفه پرداخت. در همين سالها با سفر به سراسر هندوستان و برگزاري جلسه هاي سخنراني و بحث و گفتگو در شهرهاي گوناگون، رهبران مذهبي سنت گرا و باورهاي سنتي را مورد پرسش قرار داد و با گروههاي گوناگون مردم ديدار كرد.
او با مطالعه ي بسيار، در مورد هر چيزي كه مي توانست درك او را از نظام باورها و روانشناسي انسان معاصر گسترش دهد كنكاش كرد و در اواخر دهه ي 1960 روش منحصر به فرد مراقبه ي پوياي خود را به وجود آورد. اشو مي گويد:
"بار سنتهاي تاريخ گذشته و تشويش هاي زندگي نوين به قدري بر دوش انسان امروزي سنگيني مي كند كه او پيش از اينكه به حالت آرامش و بي ذهني مراقبه دست يابد مجبور است به يك پاكسازي گسترده تن دهد."
او تصویر ذهنی خویش را از انسان ایده آل امروزی، "زوربای بودایی" می نامید؛ ترکیبی سراسر جدید؛ "ديدار بین زمین و آسمان، ديدار بین مرئی و نامرئی، ديدار قطبهای متضاد."
"زوربا" شخصیتی زمینی و اهل خوشگذرانی های دنیوی است، در حالی که "بودا" نمايانگر روش معنوی است.
اشو از سال 1963 به سخنرانی در دورترين نقاط هند پرداخت و همچنین روشهایی عملی برای مراقبه جهت دگرگونی و پيشرفت معنوی انسانها به وجود آورد.
در نخستين سالهاي دهه ي 1970، آوازه ي اشو به گوش غربيها رسيد. تا سال 1974، مركزي در شهر "پونا" تاسيس شد و ديري نپاييد كه سيلي از دوستداران او از غرب به نزد وي در اين مركز رفتند. اشو در طول برنامه هاي كاري خود از تمام جنبه هاي توسعه ي آگاهي انسان سخن گفت. او عصاره ي [ = چكيده و برگزيده ] هر آنچه را كه در راه جست و جوي معنوي انسان امروزي داراي اهميت است برگرفت و آنها را نه بر پايه ي درك ذهني، بلكه بر پايه ي آزمايش و تجربه ي هستي گرايانه بنا نهاد.
به مدت بیش از 35 سال، اشو به آموزش و همکاری با کسانی که نزد او می آمدند، پرداخت. وي بر اين باور بود که زندگی انسان امروزی بایستی بر پایه ی مراقبه بنا شده باشد، منتها مراقبه ای که با نیازها و حقايق زندگی انسان امروزی هماهنگ است. او شیوه های گوناگون نوینی برای مراقبه پديد آورد تا هرکس بسته به نیاز و روحیه ی خویش، آن را برگزیده و با آن کار کند. او همچنین طی همکاری با درمانگران، روشهای جدید درمانی را بر پایه ی مراقبه به وجود آورد.
در سال 1980و در يکی از سخنرانيهای صبحگاهي اشو، يک هندوی بنيادگرا او را با چاقو هدف حمله قرار داد كه به دليل بی کفايتی پليس اين تروريست، از هر گونه شبهه اي مبرا شد.
یکی از رويدادهاي مهم زندگی اشو، مهاجرت وی به آمریکا در سال 1981 بود. دلیل او برای سفر به آمریکا، درمان بود، اما به علت وجود پیروان بسیار در آمریکا، تصمیم گرفت که آنجا بماند. مریدان اشو یا به عبارتی "سانیاسین" ها (Sannyasins) بدین منظور در نقطه ای دورافتاده در ایالت "اوریگون"، زمينهايي را خریداری کرده و طی مدت 4 ماه شهری به نام "راجنیش پورام" (Rajneeshpuram) در آنجا بنا نهادند.
بسیاری از مردم محلی از ايجاد چنين مرکزی در بين خودشان به دليل تفاوتهای دينی و فرهنگی خشنود نبودند. بازتاب اين ناخرسندي به صورت ندادن مجوز احداث ساختمان به جانبداران اشو نمود پيدا کرد. ساختمان هايي بدون کسب مجوز در مزرعه برپا شد و هنگامی که مقامات رسمی، از اين ساخت و سازها جلوگيري كردند، اداره ي آنها بوسیله ي افراد ناشناسي به آتش کشيده شد.
محبوبیت اشو به طور روزافزون در آمریکا افزایش یافت و سیل افراد از دورترين نقاط این کشور به سوی "راجنیش پورام" که به عنوان یک مرکز معنوی شهرت یافته بود، سرازیر شد.
اما این امر به مذاق دولتمردان آمریکا خوش نیامد. آنها از افزایش محبوبیت اشو نگران بودند، زیرا اشو کلیه ي ارزشهای جامعه ی آمریکا را زیر سؤال برده و راهی جدید پيش روي انسانها قرار داده بود. از اين رو دولت آمریکا بر آن شد تا به هر ترتیب از شر اشو رهايي يابد. این مساله تا بدانجا پیش رفت که وزیر دادگستری وقت آمریکا، نابودی کمون "باگوان" را مهمترين اولویت خود قرار داد.
آنها در نهایت در سال 1986 اشو را به دروغ، متهم به شكستن قانون مهاجرت کرده و او را دستگیر نموده و به دادگاه کشاندند. در پی این رخدادها، اشو مجبور به ترک خاک آمریکا و بازگشت به هند شد.
اشو یک نویسنده به معنای رایج کلمه نیست. او تاكنون خود هیچ کتابی ننوشته است. کتابهای نشر شده به نام اشو که شمار آنها به بیش از 600 عنوان می رسد، در حقيقت، نسخه برداری از سخنرانی های وی هستند. حدود هفت هزار سخنرانی از اشو بر روی نوار کاست و هزار و هفتصد سخنرانی بر روی نوار ویدئو ضبط شده است. اشو پرفروش ترین نویسنده در هند به شمار می آید. سالانه بیش از یک میلیون نسخه از کتابها و نوارهای اشو در هند به فروش می رسد. کتابهای او به نوزده زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.
روزنامه ي "Sunday Times" چاپ انگلستان از اشو به عنوان یکی از هزار شخصیت تاریخ ساز قرن بیستم میلادی یاد کرده است. روزنامه ی "Sunday Midday" چاپ هند نیز او را در زمره ی ده شخصیتی که سرنوشت هند را تغییر داده اند (در کنار شخصیتهایی همچون گاندی، نهرو و بودا) قرار داده است.
او در مورد آموزه هاي خویش می گفت:
"پیام و رسالت من، ترویج آیین و مکتب و فلسفه ی ويژه اي نیست. پیام من گونه اي کیمیا و راه و روشی جهت دگرگونی معنوی آدمی است."
"ﮊان لایل" در مجله ی Vogue"" درباره ی اشو می نویسد:
" او مردی است مهربان و شفیق، در نهایت راستي... یکی از باهوش ترین، ادیب ترین، پر مغزترین و آگاهترین سخنورانی است که تاكنون دیده ام."
 با وجود اين، اشو همیشه از خویش به عنوان انسانی عادي یاد می کرد و بر این نکته تاکید داشت که آنچه که او بدان دست یافته، برای همه دست یافتنی است.
اشو در دوران زندگی خویش، در تمام زمینه های ممکن مربوط به پیشرفت خودآگاهی آدمی، سخن رانده است: مراقبه، عشق، زندگی و مرگ، دانش هاي گوناگون، فلسفه، روانشناسی، آموزش و پرورش، خلاقیت و روابط بین آدمها. سخنان اشو، تازگي، شوخ طبعی و بینش و آگاهي استثنایی وی را به نمايش مي گذارد.
اشو عارفی است که خرد و حکمت ابدي مشرق زمین را به دشواري ها و پرسش هاي مبرمی که انسان امروزی با آن روبرو است پيوند می دهد. او از هماهنگی و کلیتی که در هسته و ذات همه ی مذاهب و آیین های سنتی نهفته است سخن می گوید و حقیقت فراگیر نهفته در جوهر مذاهب را برای آدمی روشن می سازد.
اشو در نوزدهم ژانويه ي 1990 كالبد خاكي خود را ترك گفت. مركز او در "هندوستان"، همچنان بزرگترين مركز رشد روحي در دنيا است. همه ساله هزاران نفر از سراسر دنيا براي شركت در دوره هاي آموزشي مراقبه، درمان حركتهاي بدني، برنامه هاي خلاقيت آفرين و يا تنها براي ديدار از اين مركز روحاني به آنجا سفر مي كنند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه اشو , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1075
نویسنده : شیخ پاسکال


«جواهر لعل نهرو» که «پاندیت» (معلم) هم خوانده می‌شود، یکی از بزرگترین رهبران «جنبش استقلال» و «کنگره ملی» هند به شمار مي رود. او پس از استقلال هند در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ (۲۳ مرداد ۱۳۲۶)، به عنوان اولین نخست‌وزیر اين كشور انتخاب شد. تا پیش از استقلال هند، نهرو نزديك به 10 سال از عمرش را - البته به گونه ای نامنظم- در زندانهای استعماری گذراند. او پس از نخست وزیری با کمک افراد میهن دوستی چون «سردار پاتل» و «دکتر آمبدکار» توانست قوانین جدیدی را برای ساختاردهی مجدد به جامعه هند به تصویب برساند که مهمترین آنها، لغو نظام کاست[*] بود. نهرو همراه با «احمدسوکارنو»، «مارشال تیتو» و «جمال عبدالناصر»، از پایه گذاران «جنبش عدم تعهد» به شمار می رود.
پدر او «موتیلال نهرو» و مادرش «سواروپ رانی» نام داشت. «موتیلال نهرو» که خود، وکیل و رهبری سیاسی بود، در الله‌آباد، مردی ثروتمند به شمار می‌رفت و به غیر از جواهر دارای سه فرزند دختر هم بود. جواهر که در بهترین مدارس هند تحصیل کرده بود، به مدرسه «هارو»، «کالج ترینیتی آکسفورد» و «ایننر تمپل» رفت تا پیش از ورود به عرصه سیاست، در رشته حقوق تحصیل کند.
جواهر در ۸ فوریه سال ۱۹۱۶ (۱۸ بهمن۱۲۹۴) با «کمالا نهرو» ازدواج کرد. او در هنگام ازدواج ۲۶ سال داشت و به دليل تحصيل در بريتانيا، وکیل کاملی شده بود. «کمالا» از يك خانواده بازرگان مشهور کشمیری ساکن در دهلی بوده و نویسنده کتاب معروف «تاریخ لعل و نهرو» نیز می باشد.
نهرو در همه مبارزه هاي انتخاباتي به عنوان مرد خستگي ناپذير شناخته مي شد. او طي سالهاي دهه ۳۰ به اتهام فعاليتهاي سياسي و مخالفت با تسلط بريتانيا بر هندوستان و دولت «كرارا» به زندان افتاد. وي همچنين در طول جنگ جهاني دوم به دليل مخالفت در همكاري و كمك هندوستان در جنگ انگلستان عليه قواي محور و به اين بهانه كه هندوستان بلافاصله بعد از جنگ بايد به استقلال خود دست يابد، به زندان افتاد. بسياري از بهترين و ارزشمندترين يادداشتهاي او در زندان نوشته شده كه مي توان به اتوبيوگرافي يا شرح حال خود او و همچنين «تاريخ عمومي جهان» كه به صورت نامه هايي براي دخترش نگاشته، اشاره كرد.
در خاتمه جنگ، نهرو در گفتگوهاي مربوط به تقسيم نيم قاره هندوستان و تأسيس دو كشور مستقل هند و پاكستان و همچنين در ۱۹۵۱، به عنوان يكي از قدرتمندترين حاميان سازمان ملل در جريان «بحران كمره» شركت كرد.
در ژنوايه ۱۹۴۶ بر اثر حمله قلبي، نيمي از بدنش فلج شد و سرانجام در ۲۷ آوريل ۱۹۶۴ و در سن ۷۵ سالگي درگذشت .



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جواهر لعل نهرو , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1117
نویسنده : شیخ پاسکال

ارسطو در سال 384 پيش از ميلاد در شهر استاگيرا واقع در مقدونيه كه در 300 كيلومتري شمال آتن قرار دارد، به دنيا آمد. پدر او دوست و پزشك پادشاه مقدونيه، جد اسكندر مقدوني بود. ارسطو در جواني براي تحصيل در آكادمي افلاطون، راهي آتن شد و توسط  او، عقل مجسم (Nous) آكادمي نام گرفت. وي پس از مرگ افلاطون، آكادمي را ترك نموده، به آسياي صغير رفت و در آنجا با  دختر يك خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج كرد. بعد از مدت نه چندان طولاني، فيليپ پادشاه مقدونيه، ارسطو را براي آموزش فرزندش اسكندر به دربار خود دعوت نمود. زماني كه اسكندر 13 ساله بود، ارسطو شروع به تربيت وي كرد و حدود 12 سال به اين كار مشغول بود، پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را با نام «لوكيون» بنا نهاد. برخلاف آكادمي افلاطون كه در آن بيشترين تاكيد بر رياضيات، سياست و فلسفه نظري بود، در لوكيون به پژوهش هايي در مورد زيست شناسي، روان شناسي، اخلاق، هنر و شعر نيز پرداخته مي شد. شواهد نشان مي دهد كه در اين مقطع زماني، ارسطو از حمايت هاي همه جانبه و فراوان اسكندر برخوردار بوده است؛ به طوري كه با كمك هاي او موفق به تاسيس اولين باغ وحش تاريخ شد.
با مرگ اسكندر در سال 323 پ. م، آتني ها برعليه حكومت مقدوني شورش كردند. ارسطو نيز از اثرات اين شورش در امان نماند. در اين زمان، يكي از روحانيون آتن برعليه ارسطو شكايت كرد كه او منكر تاثير صدقه و قرباني است. بدين ترتيب، ارسطو مجبور به فرار از آتن  گرديد تا مانع جنايت دوم آتنيان برضد فلسفه شود و يك سال بعد از اين واقعه، در سن 63 سالگي درگذشت.
بيشتر آثار به جا مانده از ارسطو، كتب مدون گردآوري شده توسط خود او نيست؛ بلكه جزوات درسي است كه شاگردانش تهيه كرده اند. سبك نوشتن او برخلاف افلاطون، فاقد آراستگي هاي ادبي است. آثار ارسطو تمام علوم يونان باستان به غير از رياضيات را شامل مي شود. وي برخي از شاخه هاي علوم را، تقريباً براي اولين بار در تاريخ بشر، به شكلي جدي و مدون مورد توجه و بررسي قرار داده است.
با دقت در تمام فعاليتهاي ارسطو، اشتياق عجيب وي به مشاهده گري دنيا و تفسير آن مشاهدات آشكار مي گردد. ارسطو بر خلاف استادش، تلاشي در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمي كرد و ترجيح مي داد با نوعي واقع گرايي، خوب ببيند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانين دقيقي مورد بررسي قرار دهد. او با جرأت تمام، اين گونه مشاهدات و تفسير آن بر اساس قوانين مشخص را به تمام شاخه هاي علم تعميم مي داد. از اين رو، هنگام مطالعه ارسطو با نجوم ارسطو، زيست شناسي ارسطو، روانشناسي ارسطو، سياست ارسطو و..... مواجه مي شويم. اگرچه تا به امروز اكثر نظريات ارسطو در علوم طبيعي، از جمله مركزيت كره زمين، تفاوتهاي  فيزيولوژيك زن و مرد يا رد نظريه اتمي دموكريتوس و سقوط اجسام به زمين با سرعتهاي متفاوت بر اساس وزن و برخي نظريات ديگر رد شده ، اما تقسيم بندي علوم ارسطو و حتي بعضي از نوشته هاي او در زمينه علوم طبيعي تا هزاران سال در تاريخ بشري تاثير به جا گذاشته است. همين موضوع باعث شده تا اين ادعا مطرح شود كه نظريات ارسطو پيشرفت علوم را هزار سالي به عقب انداخته است.
مهمترين مبحثي كه هنگام مطالعه ارسطو با آن مواجه مي شويم، نه فقط  مشاهدات او، بلكه شيوه تفسير و استنتاجي است كه او براي اين مشاهدات و در مجموع ، براي تفكر وضع كرده است. در واقع، در ميان مطالب مطروحه از سوي ارسطو، مطلبي كه كمتر از همه مورد دستبرد زمان واقع شده، همان منطق ارسطو است. مهمترين اثر ارسطو در منطق، ارغنون (Organon) است كه شامل پنج بخش مقولات (Categories)، تعبيرات (On Interpretation)، تحليل (Analytics)- كه خود شامل دو بخش است- مي باشد.
ارسطو تمام علوم را در دايره فلسفه مي داند. او دانش بشري را به سه بخش عمده فلسفه نظري، فلسفه عملي و فلسفه ادبي تقسيم مي كند. فلسفه ادبي شامل مواردي همچون شعر، ادبيات، سخنراني و چيزهايي نظير اين است. فلسفه عملي هم دربرگيرنده مواردي نظير اخلاق، سياست و اقتصاد مي باشد. او فلسفه نظري را نيز به سه بخش عمده تقسيم مي كند : 1- علوم طبيعي نظير فيزيك و زيست شناسي 2- رياضيات 3 - فلسفه، متافيزيك و خداشناسي .
همانطور كه گفته شد، مشهورترين كارهاي ارسطو در علوم طبيعي ، اشتباهات علمي اوست. قسمت دوم فلسفه نظري او رياضيات است كه به علت عدم علاقه، چندان وارد موضوع نمي شود. قسمت سوم فلسفه نظري ارسطو كه بيشتر موضوع مورد بحث ماست، فلسفه متافيزيك اوست .
ارسطو در اين مبحث معرفت شناسي با استادش افلاطون موافق است كه آگاهي و علم بر كليات تعلق مي گيرد و نه بر عالم محسوسات كه همان عالم جزييات است. افلاطون عقيده داشت كه اين كليات يا به عبارت ديگر مثالها هستند كه تشكيل عالم واقعي را مي دهند و محسوسات ما غير واقعي و در واقع پرتوي از عالم مثال هستند. اختلاف ارسطو با افلاطون از همين جا شروع مي شود. ارسطو بر خلاف استاد معتقد است كه اين كليات و مثالها فقط ذهني هستند و وجود خارجي ندارند. به عبارت ديگر، بر خلاف افلاطون كه ديدي آبژكتيو دارد، ارسطو از نگرشي سابژكتيو نسبت به اين موضوع برخوردار است. شايد بتوان اين اختلاف را به خلق و خوي اين دو متفكر نسبت داد. ارسطو فاقد شور و هيجان افلاطون در خيال پردازي و پرواز ذهن است، اما در عوض مشاهده گري حرفه اي است كه بيشترين بهره را از حواس خود مي برد.
ارسطو با مشاهده يك شيء در جهان، دو تفسير از آن ارايه مي دهد :  يكي تفسيري كه به حالت بالقوه اش مربوط مي شود و ديگري كه به حالت بالفعل آن مرتبط است. براي مثال، از نظر او، يك دانه بالقوه يك گياه كامل است. زماني كه اين قوه به فعليت درآمد، به گونه اي بالفعل تبديل به يك گياه مي شود. يا اينكه، خاك بالقوه مي تواند كوزه باشد و با تبديل شدن به كوزه، اين قوه به فعليت در مي آيد.
به نظر ارسطو، براي دگرگوني هايي كه در اطراف ما رخ مي دهد، چهار علت اوليه وجود دارد : 1- علت مادي (Material Cause) 2- علت صوري (Formal Cause) 3- علت سومي كه ذكر مي كند، علت فاعلي يا محركه (Efficient Cause) است، كه اين امر اسباب تغيير را فراهم مي آورد، مانند نقش نجار در تبديل چوب به صندلي . 4- آخرين دليل بروز تغييرات، علت غايي (Final Cause) است.
ارسطو نيز مانند افلاطون، ولي به گونه اي ديگر، وجود را داراي سلسه مراتب مي داند و باز مانند او در سلسله مراتبش دچار نوعي كمال گرايي به شيوه اي متفاوت از افلاطون مي شود. براي مثال، او به سلسه مراتبي از جماد - نبات - حيوان - انسان معتقد است كه  در هر مرحله از اين سلسله مراتب، وجود كمال مي يابد و به درجه بالاتري صعود مي كند.
به عقيده ارسطو، وجه تمايز و برتري انسان نسبت به حيوان، عقل اوست؛ پس عقلانيت يكي از بالاترين درجات كمال است. در رده بندي ارسطو، عقل مجرد و صرف - كه كاملاً  در حالت صورت و فعل است، نه به شكل ماده و هيولي- در رأس قرار دارد.
خداي ارسطو هم خالق جهان نيست، بلكه محرك اوليه جهان است. زيرا ارسطو مانند بسياري از يونانيان باستان به وجود جهاني ازلي و ابدي معتقد است. او در اين باره مي گويد : « اين خدا، خدايي نيست كه جهان را مستقيماً و به وسيله نيروهاي خاصي بچرخاند، خدا جهان را به شيوه اي مي گرداند كه معشوقي عاشقش را».
پس خداي ارسطو شخصاً هيچ گونه دخالتي در امور دنياي ما نمي كند و نظاره گري صرف (مانند خود ارسطو!!!) مي باشد. تنها منظره اي كه مي بيند، فقط خود اوست، زيرا نظاره بر اين جهان ناقص، موجب نقص او هم مي شود؛ در حاليكه كه او كمال مطلق است.
در فلسفه اخلاق ارسطو كه متاثر از فلسفه نظري اوست، خير و سعادت هر موجود در غايتي است كه براي او معين شده است. از آن جايي كه كمال انسان در عقلانيت مشخص شده، پس خوشبختي و سعادت انسان در زندگي مبتني بر عقلانيت است. به عقيده ارسطو، عقلانيت چنين حكم مي كند كه فضيلت اخلاقي در امري باشد كه حد وسط و تعادل در آن رعايت شده باشد. از اين رو، ارسطو به انتخاب شجاعت ميان تهور و ترس و نيز اقتصاد ميان بخل و اسراف و...... توصيه مي كند.
ارسطو در سياست نيز راه وسط را دنبال مي كند و از سويي به مخالفت با دموكراسي بر مي خيزد. دموكراسي بر اين اصل استوار است كه همه مردم با هم برابرند، در حاليكه به اعتقاد او اصلاً اينطور نيست و در اين نوع حكومت، ارباب بر برده، مرد بر زن، اشراف بر عامه مردم و ... برتري دارد. در ضمن، چون در دموكراسي حكومت به دست عامه مي افتد و عامه مردم را مي توان به راحتي فريب داد، پس امكان سقوط و اضمحلال اين نوع حكومت زياد است. در نظر ارسطو، با اينكه حكومت آريستوكراسي (اشرافي) در كل نسبت به دموكراسي ارجحيت دارد؛ اما داراي معايب خاص خود نيز مي باشد. زيرا معمولاً منجر به استبداد يا حكومت پول و ثروت بر مردم مي شود. پيشنهاد ارسطو، تركيبي از اين دو نوع حكومت يا در واقع حد واسطي ميان آنهاست؛ بدين شكل كه مثلاً گروهي از مردمان برتر(احتمالا گروهي از اشراف)، با هم به اداره كشور بپردازند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ارسطو , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1087
نویسنده : شیخ پاسکال

«جرج سانتایانا» در سال ۱۸۶۳ در «مادرید» اسپانيا متولد شد. مادرش اسكاتلندی و پدرش اسپانیایی بود. وي در سن ۹ سالگی به همراه خانواده به آمریكا مهاجرت كرد و در «بوستون» ساكن شد. سانتايانا در مدرسه لاتین «بوستون» و دانشگاه «هاروارد» كمبریج به تحصیل پرداخت و تا ۵۰ سالگی در آمریكا ماند. سپس زندگی اش را به عنوان یك محقق سرگردان آغاز كرد. او در سال ۱۹۱۲ به اروپا سفر كرد و پس از سه سال زندگي در انگلیس و فرانسه، به رم رفت. سخنرانیهای «سانتایانا» پیرامون فلسفه تاریخ، بنیان كتاب «زندگی خرد» او را بنا نهاد؛ وي در این كتاب به تفسیر نقش خرد در فعالیتهای روح انسان می‏پردازد.
«سانتايانا» يك ماترياليست [ =ماده گرا ] به تمام معناست و از لحاظ اعتقادي گرايش به افلاطون دارد، ولي او را از شكاكان قرن بيستم مي‌دانند. او به جاودانگي عقل ايمان دارد و اگرچه فيلسوفي مادي است، تعريف كاملي از ماده - كه مبناي عقيده‌اش باشد- ندارد.
كتابهاي معروف «سانتايانا» عبارتند از : «حيات عقل» و «احساس زيبايي».
سانتایانا بر ابن باور بود كه شادی، بهترین خیر برای روح انسان به شمار مي رود و هماهنگ‏سازی علايق مختلف به وسیله خرد، بهترین راه حفظ شادی است. تنها رمان او با نام «آخرین پیورتین» كه در سال ۱۹۳۶ منتشر شد، جزء پرفروش ترین كتابهاي آمریكا بود و نامزد «جایزه پولتیزر» شد. كتاب «اشخاص و مكانها» نیز زندگینامه خود اوست كه در شمار یكی از بهترین زندگینامه‏های موجود و هم ردیف «در جستجوی زمان از دست رفته» اثر «پروست» و «تعلیم هنری» «آدامز» قرار مي گيرد. برخی دیگر از آثار وی شامل : « خرد در هنر» ،«سه شاعر فیلسوف»، «لوكوتیوس»، «دانته‏ و گوته»، «شخصیت و تفكر در ایالات متحده»، «قلمروهای وجود» و مقالاتی در باب نقد ادبی است. سانتايانا در سال ۱۹۵۲ در رم درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جرج سانتايانا , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1249
نویسنده : شیخ پاسکال


کندی در سال 1917 در بروکلین، ماساچوست به دنیا آمد. والدین او جوزف پ. کندی پدر و رز فیتزجرالد بودند. بعدها فاش شد که کندی در جوانی از یک بیماری کمیاب به نام «آدیسون» رنج می‌برده است. این بیماری و دیگر بیماری‌های او در تمام طول زندگی‌اش از عموم پنهان نگاه داشته می‌شد. کندی در یکی از مهم‌ترین مدارس آمریکا، مدرسهٔ «چوآته» درکانکتیکات تحصیلات خود را آغاز نمود و در سال ۱۹۳۵ فارغ‌التحصیل شد. او قبل از ثبت نام در کالج، به مدت یک سال در «مدرسهٔ اقتصاد لندن» زیر نظر پروفسور «هارولد لاسکی» دوره‌ای ازاقتصاد سیاسی را گذراند. كندي در پاییز ۱۹۳۵ به دانشگاه پرینستون رفت، اما به علت بیماری یرقان مجبور به ترک آنجا شد. وي در پاییز سال بعد به کالج هاروارد رفت و طي مدتی که در هاروارد درس می‌خواند، دوبار به اروپا و بریتانیا سفر كرد. در این مدت، پدر او سفیر آمریکا در دربار سلطنتی بود. کندی در سال ۱۹۳۸، پایان‌نامهٔ خود تحت عنوان «چرا انگلستان خوابید؟» را نوشت. این اثر در مورد نقش انگلستان در توافق‌نامه مونیخ بود. او در ژوئن ۱۹۴۰ با نشان «کام لائود» و لیسانس مسائل بین‌الملل از هاروارد فارغ‌التحصیل شد. در همین سال پایان‌نامهٔ او به عنوان کتاب منتشر گرديد و از پرفروشترین کتاب‌های سال شد.
 
خدمت نظامی
در بهار ۱۹۴۱، کندی داوطلب عضويت در ارتش آمریکا گرديد، اما تقاضای او به علت مشکلات پزشکی‌اش رد شد. در سپتامبر همان سال او در نیروی دریایی آمریکا استخدام شد. کندی ابتدا دوره‌هایی در مدرسهٔ آموزشی دفترداران ذخیرهٔ نیروي دریایی و مرکز آموزشی اسکادران قایق‌های «پی تی» گذراند و پس از آن به پاناما و جبههٔ اقیانوس آرام در جنگ اعزام شد. او در جبههٔ اقیانوس آرام در چندین نبرد شرکت کرد، ‌به درجهٔ ستوانی رسید و فرماندهی یک قایق پی تی را در دست داشت. در ۲ آگوست ۱۹۴۳ قایق کندی،‌ پی تی ۱۰۹، كه در نزدیکی‌های نیوجورجیا (نزدیکی جزایر سلیمان) مشغول انجام عملیاتی نظامی بود، توسط یک ناو ژاپنی نابود شد. در این حادثه پشت کندی که از قبل نیز دچار مشکلاتی بود، ازمصدوميت بیشتري برخوردار گرديد. با این حال، یک مرد زخمی دیگر را نیز به دوش کشید و سه مایل در اقیانوس شنا کرد تا به جزیره‌ای برسد. به خاطر چنين اقذامي، مدال نیروی دریایی به او اعطا شد. او در زمان خدمت در جنگ جهانی دوم همچنین نشان‌های «قلب ارغوانی»،‌ «مدال کمپین آسیا-اقیانوس آرام» و «مدال پیروزی جنگ جهانی دوم» را کسب کرد.
 
آغاز فعالیت سیاسی
كندي پس از جنگ جهانی دوم، وارد جهان سیاست شد و در ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۳ با «ژاکلین لی بوویر» ازدواج کرد. او در دو سال اول ازدواجش عمل‌های نخاعی بسیاری انجام داد و بارها به مرگ نزدیک شد و معمولاً در سنا حاضر نمی‌شد. در این دوره او کتابی تاریخی به نگارش در آورد که در سال ۱۹۵۷ جایزه پولیتزر را بخاطر آن دریافت کرد.
 
دوره سناتوری در دهه ۵۰ میلادی
کندی از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۰ به مدت هفت سال سناتور بود.
بدين ترتيب كه در سال ۱۹۵۲، کندی با شعار «کندی بیشتر به ماساچوست خدمت خواهد کرد»، خود را کاندید سنا کرد. او با حدود ۷۰ هزار رای بیشتر بر «هنری کابوت لودج پسر»، کاندید حزب جمهوری‌خواه، پیروز شد و به سنا راه یافت.
در سال ۱۹۵۶ کندی در مجمع ملی حزب دموکرات خود را کاندید نیابت ریاست جمهوری کرد، اما شکست خورد و به جای او سناتور ایالت تنسی، «استس کفائوور»، انتخاب شد. تلاش‌های انتخاباتی كندي برای گرفتن این مقام، باعث افزایش شهرتش در درون حزب گردید.
در ۱۹۵۸، کندی اولین سري از کتاب خود با عنوان «ملت مهاجرین» را منتشر کرد.
 
انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۰
کندی در سال ۱۹۶۰، اعلام کرد که قصد دارد برای ریاست جمهوری آمریکا کاندید شود. او در انتخابات اولیهٔ درون حزبی، رقبایی همچون سناتور «هابرت ه. هامفری» از مینه سوتا، سناتور «لیندون ب. جانسون» از تگزاس و «آدلای استیونسون»، ‌کاندید حزب دموکرات در انتخابات‌ ۱۹۵۲ و ۱۹۵۶ را در مقابل خود می‌دید. کندی در چند منطقهٔ کلیدی مانند ویسکونسین و ویرجینیای غربی در انتخابات اولیه پیروز شد. ویرجینیای غربی به ایالتی با مردم محافظه‌کار و غالباً پروتستان مشهور بود که احتمال می‌رفت به کندی کاتولیک رای ندهند. از اين رو، كندي به معدنی در این ایالت رفت و از کارگران معدن خواست تا به او رای دهند. پس از پیروزی کندی در ویرجینیا، بسیاری بر سر قبول او به عنوان کاندیدا موافقت کردند.
در ۱۳ ژوئیه ۱۹۶۰ حزب دموکرات رسماً اعلام کرد که کندی کاندید ریاست جمهوری این حزب است. کندی علیرغم جدال‌هایی که در انتخابات اولیه با جانسون داشت، از او تقاضا کرد که به عنوان نایب رییس جمهور به همراه او کاندید شود. او برای پیروزی در انتخاباتی که به نظر می‌آمد از سال ۱۹۱۶ به این طرف نزدیک‌ترین انتخابات باشد، به محبوبیت جانسون در جنوب نیاز داشت. مهم‌ترین مسائل انتخاباتی در آن سال شامل چگونگی به حرکت در آوردن دوبارهٔ اقتصاد، کاتولیک بودن کندی، کوبا و چگونگی رقابت فضایی و موشکی با شوروی می‌شد. او در ۱۲ سپتامبر ۱۹۶۰ سخنرانی معروفی در هوستون، تگزاس ایراد کرد :
«من کاندیدای کاتولیک نیستم. من کاندیدایی از حزب دموکرات هستم که اتفاقاً کاتولیک نیز هست! در مسائل عمومی من از طرف کلیسایم صحبت نمی‌کنم – و کلیسا نیز از طرف من صحبت نمی‌کند».
در سپتامبر و اکتبر همان سال، مناظراتی ميان كندي و همچنين کاندیدای حزب جمهوری‌خواه، ریچارد نیکسون که پيش از آن، سمت معاون آیزنهاور را داشت،‌ برگزار گرديد که از اولین مناظرات تلویزیونی ریاست جمهوری در تاریخ آمریکا بود. معروف است که نیکسون در این مباحثات عصبی و خیس عرق بود، در حالی که کندی آرام و با متانت بود و همین امر موجب پیروزی او شد. بهرحال این مناظرات تلویزیونی نقطهٔ مهمی در تاریخ سیاسی آمریکا هستند، زیرا از این زمان به بعد، تلویزیون نقش مهمی در سیاست بازی کرد و جلوهٔ خوب مقابل دوربین از ملزومات کاندیداهای ریاست جمهوری شد. سرانجام، کندی در انتخابات نهایی هشتم نوامبر ۱۹۶۰، در جدالی بسیار نزدیک، نیکسون را مغلوب کرد.
 
ریاست جمهوری
کندی در ۲۰ ژانویه ۱۹۶۱، به عنوان سی و پنجمین رئیس جمهور آمریکا سوگند یاد کرد. او در سخنرانی افتتاحیهٔ معروفش از آمریکایی‌ها خواست که شهروندانی فعال باشد. او گفت : «نپرسید کشورتان چه می‌تواند برای شما بکند،‌ بلکه بپرسید شما چه می‌توانید برای کشورتان بکنید». او همچنین از ملل دنیا خواست که به هم بپیوندند تا با «دشمنان مشترک انسان : استبداد، فقر، بیماری و خود جنگ» بجنگند.
بدون‌ شك‌، جان‌ اف‌ كندي‌ يكي‌ از مشهورترين‌ روساي‌ جمهور آمريكاست‌. عوامل‌ زيادي‌ در بوجود آمدن‌ اين‌ شهرت‌ نقش داشته اند، كه‌ شايد مهمترين‌ آنها ترور او در سال‌1963 باشد كه‌ همچنان‌ در هاله‌اي‌ از ابهام‌ باقي مانده ‌و اسناد تازه‌اي‌ از آن به‌ دست ‌مي‌آيد. اما به‌ جز آن‌، عوامل‌ ديگري‌ در‌ شهرت‌ جان‌ اف‌ كندي‌ نقش‌ داشته‌اند. او جوان‌ترين ‌فردي‌ بود كه‌ تا آن‌ زمان‌ به‌ رياست‌ جمهوري‌ ايالات‌ متحده‌ برگزيده‌ مي‌شد و نخستين‌ رييس‌جمهور اين‌ كشور بود كه‌ مذهب‌ كاتوليك‌ داشت‌. همچنين‌ شايعاتي‌ در خصوص‌ ارتباط پنهان‌ او با (مريلين‌ مونرو) ستاره‌ سينما و نقش ‌او در سياست‌ خارجي‌ آمريكا در مقابل‌ كشورهاي‌ كمونيستي، از جمله‌ عواملي‌ است كه‌ به‌ شهرت او مي‌افزايد. مرگ‌ ناگهاني‌ او، رسيدگي‌ به‌ پرونده‌ قتلش‌ و ازدواج‌ ژاكلين‌ با اوناسيس‌ ميليونر يوناني‌ پس‌ از مرگ‌ كندي‌، نام‌ او و همسرش‌ را حتي‌ پس‌ از مرگش‌ براي‌ سالها در اخبار زنده نگه‌ داشت‌. عكس‌هايي‌ از كندي كه‌ در زمان‌ حيات او‌ هيچ‌گاه‌ منتشر نگرديد، پس‌ از مرگش‌ مرتب‌ در نشريات ‌مختلف‌ چاپ‌ مي‌شدند. 
 



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جان‌ اف‌ كندي‌ , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 973
نویسنده : شیخ پاسکال


«جان چارلز پولاني» (J.C.Polanyi) در 23 ژانويه سال 1929 از پدر و مادري مجارستاني در برلين متولد شد. در سال 1933 تمام اعضاي خانواده به انگلستان مهاجرت كردند. وي تحصيلات خود را در دانشگاه منچستر ادامه داد. پولاني در سال 1949 به درجه كارشناسي ارشد و در سال 1952 به درجه دكترا رسيد. او از 1952 تا 1954 در آزمايشگاه هاي انجمن ملي تحقيق كانادا در اوتاوا و سپس تا سال 1956 به عنوان همكار تحقيق در دانشگاه پرينستون فعاليت كرد. جان پولاني در سال 1956 به عنوان مربي در دانشگاه تورنتو استخدام شد؛ جايي كه وي از 1957 تا 1960 به عنوان استاديار، از 1960 تا 1962 دانشيار و از 1960 تاكنون به عنوان پروفسور حضوري دائمي داشته است.
از فعاليت هاي علمي پولاني مي توان به موارد زير اشاره كرد : عضو هيات مديره مركز تحقيق ليزر و امواج سبك اونتاريو (از 1988 تاكنون) و انستيتو استيسي در زمينه علوم مولكولي (از 1991 تاكنون)، عضو هيات مشاور علمي انستيتو ماكس پلانك در زمينه فيزيك نور كوانتومي (از 1983 تاكنون)، مشاور افتخاري انستيتو علوم مولكولي اوكازاكي ژاپن (از 1989 تا 1992)، يكي از اعضاي موسس و رئيس فعلي كميته دانشمندان و محققان كانادا و انجمن سلطنتي آزادي علمي، عضو كميته علمي مطالعات امنيت بين المللي آكادمي هنر و علم آمريكا، عضو هيات مديره مركز كانادايي كنترل تسليحاتي و خلع سلاح.
پولاني طي سال ها فعاليت علمي، علاوه بر دريافت جايزه نوبل شيمي در سال 1986، جوايز ديگري را نيز به خود اختصاص داد : مدال ماريلو از انجمن فارادي در سال 1962، نشان جشن صد سالگي انجمن شيمي بريتانيا در 1965، جايزه استيسي در زمينه علوم طبيعي در سال 1965، جايزه نوراندا از انستيتو شيمي كانادا در 1955، مدال هنري مارشال توري از انجمن سلطنتي كانادا در 1977، جايزه ولف در شيمي سال 1992، جايزه يادبود ايزاك والتون كيلمن در 1988، مدال سلطنتي انجمن سلطنتي لندن 1989.
پولاني علاوه بر مقالات علمي، نزديك به صد مقاله در زمينه سياست علمي، كنترل تسليحات و اثر علم بر جامعه، به چاپ رسانده است. قسمتي از مقاله او در زمينه علم بدين شرح است :
«از آنجا كه علم هرگز مدعي دستيابي به درستي نيست، هيچگاه از جست و جوي آن فرو گذار نمي كند. علم از آن جهت پيوسته در حال پيشرفت است كه درستي را مقدم تر از هر چيز، حتي علايق شخصي مي داند. اينها ادعاهايي باشكوه و خطيرند كه دانشمندان سهم بسزايي در آن دارند. چگونه مي توان به اين اثرات در حال پيشرفت علم كمك كرد؟ نخست بايد مفهوم علم را دريابيم.
Scientia همان شناخت است. در حقيقت، اين مفهوم تنها در ذهن عموم معادل با واقعيت هاست. البته از آنجا كه واقعيت ها غيرقابل انكارند، چنين تعابيري تملق آميز و همچنين با توجه به بي معني بودن شان تحقير آميز هستند. در ميان حقايق، جايي براي داستان سرايي وجود ندارد. در مقابل علم، قصه پردازي است. اين مسئله در كاربرد نخستين ابزار علمي مان يعني چشم كاملاً آشكار است. چشم شكل ها را جست و جو مي كند و به دنبال يافتن آغازي، ميانه اي و پاياني است. آنچه ما مي بينيم، بسان نتيجه اي است كه مشروط  به شرايط فرهنگي است. در واقع، اين سرآغازي به سوءتفاهم هاست. شايد از اين بيان تعبير شود كه نتيجه گيري هاي ما سليقه اي است، اما اين گونه نيست. اگر چه ما به روشي وابسته به فرهنگ كاوش مي كنيم، اما حقيقتي را به تصوير مي كشيم كه جهاني است. اين همان چيزي است كه در بنياد ي ترين سطح خود، علم را به دغدغه اي بشري تبديل مي كند و مهر تاييدي بر اشتراك تجربه افراد و ارزش هاي انساني است.
اگر ما براي تجربه شخصي مان ارزش قائل مي شويم و آن را حقيقي مي پنداريم، پس بايد به تجربه افراد ديگر نيز چنين بنگريم، اگر درستي خود را به شخص ديگري عرضه مي كند، كم ارزش تر نيست. ما همه كاشفانيم، اگر فرصتي از هر كس بگيريم، همه ضرر مي كنيم. از آنجا كه درك ما از علم، اساس سياست عمومي در راستاي آن، و يا آنطور كه گفته مي شود، سياست علمي را تشكيل مي دهد، ضرورت دارد كه بر پايه مهارت مان بينديشيم. براي مثال، اگر ديدن يك مهارت است، پس بايد به آنهايي تكيه كنيم كه داراي چنين مهارتي هستند تا معين كنند كه بايد به چه علمي بپردازيم.
ما در كانادا به طور مرتب اين اصل را زيرپا مي گذاريم. براي مثال، به تعداد بي شمار مركز پرورش استعداد داريم. چرا كه تشخيص داده ايم مهارت اكتشاف در اختيار عده اندكي است. اما زماني كه در ارزيابي چنين براي افزايش قانوني 20 درصدي كيفيت اقدام كرديم، با سهم مضحك 80 درصدي مواجه شديم كه براي مسائل مربوط به ارزش اقتصادي- اجتماعي در نظر گرفته شده بود. برآورد ما از ارزش اقتصادي- اجتماعي عمدتاً فريب كارانه است. ما دانشمندان نبايد خود را درگير آن كنيم، اگرچه مرتب دست به چنين كاري مي زنيم. در عوض بايد بر معيار كيفيت تاكيد كرد كه اين معيار حقيقي است و موفقيت حيرت آور علم در اين قرن گواهي بر آن است. آيا ما به عنوان دانشمند در تشريح مفهوم علم شكست خورده ايم؟ اينطور به نظر مي رسد. آيا بيشتر وقت ها سكوت كرده ايم و پنداشتيم كه به مصلحت است؟ بي شك ».



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جان چارلز پولاني , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1390
بازدید : 1019
نویسنده : شیخ پاسکال

احمد شاملو، شاعر، نویسنده، فرهنگ ‌نویس، ادیب و مترجم ایرانی، در بيست و يكم آذرماه سال ۱۳۰۴ در تهران؛ در خانه ي شماره ي ۱۳۴ خیابان "صفی‌علیشاه" به دنيا آمد. تخلص* او در شعر، "الف. بامداد" و "الف. صبح" بود. پدرش، "حیدر" نام داشت که تبار او به گفته ي شاملو در شعری از مجموعه‌ی مدایح بی‌صله، به کابل برمی‌گشت؛ نام مادرش، "کوکب عراقی" بود. شاملو دوره‌ی کودکی خود را به دليل شغل پدر که افسر ارتش بود، در شهرهایی چون "رشت"، "سمیرم"، "اصفهان"، "آباده" و "شیراز" گذراند؛ به همین دلیل شناسنامه ي او در شهر رشت گرفته شده ‌است.
وي دوران دبستان را در شهرهای "خاش" و "زاهدان" و "مشهد" سپري كرد و از همان دوران به گردآوری مواد فرهنگ عامه پرداخت. او دوره ي دبیرستان را در شهرهاي "بیرجند" و "مشهد" و "تهران" گذراند و با به پايان رساندن سال سوم در دبیرستان "ایرانشهر" تهران، به شوق آموختن دستور زبان آلمانی در سال اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد.
در اوایل دهه ي ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ي ژاندارمری به "گرگان" و "ترکمن ‌صحرا" فرستاده شد. از اين رو شاملو همراه با خانواده به "گرگان" رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه ي تحصیل داد. وي در همان زمان در فعالیت‌های سیاسی شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر شد و به زندان شوروی در رشت منتقل گردید. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و جبهه ي دموکرات آذربایجان به همراه پدرش دستگیر شد و به مدت دو ساعت جلوی جوخه ي آتش قرار گرفت تا از مقامهاي بالا کسب تکلیف کنند. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت و برای همیشه ترک تحصیل نمود.
 
ازدواج نخست و چاپ نخستین مجموعه ي شعر
شاملو در سن بیست و دو سالگی، ۱۳۲۶، با "اشرف الملوک اسلامیه" ازدواج کرد. هر چهار کودک او، "سیاوش"، "سامان"، "سیروس" و" ساقی" نتيجه ي این ازدواج هستند. در همین سال، نخستين مجموعه ي اشعار او با نام "آهنگهای فراموش شده" به چاپ رسيد و همزمان کار در نشریه هايي مثل "هفته ي نو" را آغاز كرد.
وي در سال ۱۳۳۰ شعر بلند "بيست و سه" و مجموعه اشعار "قطع نامه" را به چاپ ‌رساند و در سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاوره ي فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده داشت.
 
دستگیری و زندان
با کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ و بسته شدن فضای سیاسی ایران، پلیس مجموعه ي اشعار شاملو با نام "آهنها و احساس" را در چاپخانه سوزاند و با یورش ماموران به خانه ي او، ترجمه ي "طلا در لجن" اثر "ژیگموند موریس" و بخش عمده ي کتاب "پسران مردی که قلبش از سنگ بود" اثر "موریوکایی" با شماري داستان کوتاه نوشته ي خود شاملو و تمام یادداشت‌های کتاب "کوچه" از بين رفت و با دستگیری "مرتضی کیوان"، نسخه‌های یگانه ای از نوشته ‌هایش از جمله "مرگ زنجره" و "سه مرد از بندر بی‌آفتاب"، از سوي پلیس ضبط ‌شد که دیگر هرگز به دست نيامد.
شاملو فرار كرد، اما پس از چند روز به دست ماموران در چاپخانه ي روزنامه اطلاعات دستگیر شد و به عنوان زندانی سیاسی او را به زندان موقت شهربانی و زندان قصر بردند. در زندان علاوه بر شعر، به نوشتن دستور زبان فارسی روي آورد و داستان بلندی به روش "امیر ارسلان" و "ملک بهمن" نوشت که در انتقال او از زندان شهربانی به زندان قصر از بین رفت. سرانجام شاملو در سال ۱۳۳۴ پس از یک سال و چند ماه از زندان آزاد شد.
 
ازدواج دوم و انتشار هوای تازه
شاملو در سال ۱۳۳۶ با "طوبی حائری" ازدواج كرد؛ دومين ازدواج او نیز مانند ازدواج نخست، مدت کوتاهی دوام ‌آورد و چهار سال بعد، در ۱۳۴۰، از همسر دوم خود نیز جدا ‌شد. در این سال با انتشار مجموعه اشعار "هوای تازه"، خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت [ =بر جاي داشت ] كرد. این مجموعه حاوی سبک تازه اي است و برخي از مشهورترين اشعار شاملو همچون "پریا" و "دخترای ننه دریا" در این مجموعه منتشر شده ‌است. وي در همین سال به پژوهش در مورد اشعار "حافظ"، "خیام" و "بابا طاهر" روی ‌آورد. پدر شاملو در همین سال فوت كرد. وي در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جمله برگه‌های پژوهشي کتاب کوچه را رها نمود.
 
فعالیت‌های سینمایی و تهیه ي نوار صوتی
در سال ۱۳۳۸ شاملو اقدام جدیدی را مبني بر تهيه ي داستان "خروس زری پیرهن پری" برای کودکان آغاز كرد. وي در همین سال، فیلم مستند "سیستان و بلوچستان" را برای شرکت "ایتال کونسولت" تهيه كرد. این آغاز فعالیت سینمایی جنجال‌آفرین احمد شاملو بود. او به ويژه در نوشتن فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی پركار بود. در سالهای پس از آن و به ‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری نام آور، منتقدان گوناگون، حضور سینمایی او را کمرنگ دانستند. خود او می‌گفت:
"شما را به خدا نام آنها را فیلم نگذارید."
و برخي، شعر معروف او دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است را اين گونه تعبير مي كنند که فعالیت‌های سینمایی او تنها برای امرار معاش بوده ‌است. شاملو در این باره می‌گوید:
"کارنامه ي سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!"
وي در سال ۱۳۳۹ با همکاری "هادی شفائیه" و "سهراب سپهری"، اداره ي سمعی و بصری وزارت کشاورزی را بنا نهاد و به عنوان سرپرست آن سرگرم کار ‌شد.
 
ازدواج سوم
شاملو در چهاردهم فروردین ۱۳۴۱ با "آیدا سرکیسیان" آشنا شد. این آشنایی تاثیر بسیاری بر زندگی او داشت و نقطه ي عطفی در زندگی او به شمار مي رفت. در این سالها شاملو در برتري کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و پس از این آشنایی دوره ي جدیدی از فعالیت‌های ادبی او آغاز شد. آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج كردند و در ده "شیرگاه" (مازندران) اقامت گزيدند و تا آخر عمر در کنار يكديگر زندگی كردند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نامهای "آیدا در آینه" و "لحظه‌ها و همیشه" را منتشر كرد و سال بعد نیز مجموعه‌ ای به نام" آیدا، درخت و خنجر و خاطره" منتشر گرديد و در ضمن برای بار سوم، کار پژوهش و گردآوری کتاب "کوچه" آغاز شد.
در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه ي "خوشه" را به عهده گرفت. همکاری او با نشریه ي "خوشه" تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک بسته شد، ادامه داشت. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز در آمد. وي در سال ۱۳۴۷ پژوهش در مورد غزلیات حافظ و تاریخ زمان حافظ را آغاز كرد. نتیجه ي این پژوهش، بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید.
در اسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست داد. در همین سال برای پژوهش و تدوین کتاب "کوچه"، به فرهنگستان زبان ایران فراخوانده شد و به مدت سه سال در آنجا ماند.
 
سفرهای خارجی
شاملو در دهه ي ۱۳۵۰ نیز به فعالیت‌های گسترده ي شعر، نویسندگی، روزنامه نگاری (از جمله همکاری با کیهان فرهنگی و آیندگان)، ترجمه، سینمایی (از جمله تهیه ي گفتار برای چند فیلم مستند به دعوت وزارت فرهنگ و هنر) و شعرخوانی خود (از جمله در انجمن فرهنگی گوته و انجمن ایران و امریکا) ادامه داد. در ضمن به مدت سه ترم به تدریس مطالعه ي آزمایشگاهی زبان فارسی در دانشگاه صنعتی پرداخت. در سال ۱۳۵۱ به دليل درمان آرتروز شدید گردن به پاریس سفر كرد تا تحت عمل جراحی قرار گیرد و سال بعد، ۱۳۵۲، مجموعه اشعار "ابراهیم در آتش" را به چاپ ‌رساند. در ۱۳۵۴ دانشگاه رم او را فراخواند تا در کنگره ي "نظامی گنجوی" شرکت کند و از اين رو رهسپار ایتالیا شد. وي در همین سال فراخوان دانشگاه "بوعلی" برای سرپرستی پژوهشکده ي آن دانشگاه را به مدت دو سال پذيرفت.
در سال ۱۳۵۵ انجمن قلم و دانشگاه "پرینستون" او را برای سخنرانی و شعرخوانی فرا خواند و از همین رو رهسپار ایالات متحده شد. در این سفر، او به سخنرانی و شعرخوانی در" بوستون" و "برکلی" پرداخت و پیشنهاد دانشگاه "کلمبیای" نیویورک برای تدوین کتاب کوچه را نپذيرفت. وي همچنين با شاعران و نویسندگان نام آور جهان همچون "یاشار کمال"، "آدونیس"،" البیاتی" و "وزنیسینسکی" از نزدیک دیدار كرد. این سفر سه ماه طول كشيد و پس از آن شاملو به ایران بازگشت.
هنوز چند ماه نگذشته بود که او دوباره به عنوان اعتراض [ =خرده گيري ] به سیاستهای دولت ایران، کشور را ترک و به امریکا سفر كرد و طي یک سال زندگی در آنجا، در دانشگاههای گوناگوني سخنرانی نمود. وي در سال ۱۳۵۷ از آمریکا به انگلستان رفت و براي مدتی سردبیری هفته‌نامه ي "ایرانشهر" در لندن را به عهده گرفت.
 
انقلاب و بازگشت به ایران
چند هفته پس از پیروزی انقلاب ایران و سقوط رژیم شاهنشاهی، شاملو به ایران باز گشت. در همین سال، نشر "مازیار"، نخستين جلد از کتاب "کوچه" را در برش و قالب وزیری منتشر كرد. شاملو در ضمن به عضویت هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در آمد و به کار در مجله ها و روزنامه‌های گوناگون پرداخت. او در سال ۱۳۵۸ سردبیری هفته‌نامه ي کتاب "جمعه" را به عهده گرفت كه با انتشار کمتر از چهل شماره از آن توقیف شد.
شاملو در این سالها مجموعه اشعار سیاسی خود را به صورت کتاب و نوار صوتی با نام "کاشفان فروتن شوکران" منتشر كرد. از جمله اشعار این مجموعه، "مرگ وارطان" است که شاملو گفت تنها برای فرار از اداره ي سانسور، "مرگ نازلی" نام گرفته و در حقيقت برای بزرگداشت "وارطان سالاخانیان"، مبارز کمونیست ایرانی بوده ‌است.
از سال ۱۳۶۲ با بسته‌تر شدن فضای سیاسی ایران، چاپ آثار شاملو نیز متوقف گرديد. هر چند خود شاملو از تلاش باز نماند و کار ترجمه، تالیف و سرودن شعر را ادامه داد. وي در این سالها با همکاری همسرش آیدا، تمركز ويژه ي خود را بر کتاب "کوچه" نهاد و ترجمه ي رمان "دن آرام" را نیز بر عهده گرفت. تا آنکه ده سال بعد، با کمی ‌بازتر شدن فضای سیاسی ایران، آثار شاملو به صورت محدود اجازه ي انتشار يافت.
او در سال 1367به آلمان سفر كرد تا به عنوان میهمان فراخوانده ي دومین کنگره ي بین‌المللی ادبیات با نام "جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور" در این کنگره شرکت کند. عنوان سخنرانی شاملو در این کنگره، "من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!" بود.
در سال 1369، از سوي دانشگاه "UC" برکلی به عنوان میهمان به آمریکا سفر کرد. سخنرانی وی با نام "نگرانی‌های من و مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ"، واکنش گسترده ای در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج کشور داشت و مقاله هاي زیادی در نقد سخنراني شاملو نوشته شد. در این سفر دو عمل جراحی مهم روی گردن شاملو صورت گرفت؛ با این حال او چندین شب شعر برگزار كرد و همچنين به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه" UC" برکلی دانشجویان ایرانی به تدريس زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی پرداخت. در سال ۱۳۷۰ پس از سه سال دوری از کشور، به ایران بازگشت و تا آخر عمر دیگر از کشور خارج نشد.
 
سرانجام
سالهای آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور را نداشت و در این باره گفت:
"راستش بار غربت سنگین‌تر از تاب و توان من است… چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است."
از سوی دیگر، اجازه ي هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و بيشتر آثار او از جمله کتاب" کوچه" سالها در توقیف مانده بودند. بیماری او نیز به شدت آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری مرض قندش و پس از آن که در بيستو ششم اردیبهشت ماه ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران ‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سالها کار ترجمه و به‌ ويژه تدوین کتاب "کوچه" را ادامه داد و گهگاه، شعر یا مقاله‌ای از او در یکی از مجله هاي ادبی منتشر می‌شد. او در دهه ي هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوه ي نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوه ي نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش را با این شیوه منتشر کرد.
سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹، چند ساعت پس از آنکه دکتر مداوا كننده اش، او و آیدا را در خانه شان در شهرک دهکده ي "فردیس کرج" تنها گذاشت، درگذشت. آرامگاه او در "امامزاده طاهر" کرج است.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه احمد شاملو , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 997
نویسنده : شیخ پاسکال


«آنتوان دوسنت اگزوپرى» در روز بيست و نهم ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى در شهر «ليون» به دنيا آمد و در سى و يكم ماه جولاى منتهي به فاصله چهل و چهار سال، چشم از جهان فرو بست. وي در تابستان به دنيا آمد و در تابستان هم از دنيا رفت. وقتى كه او متولد شد، تنها شش ماه از تولد قرن بيستم مى گذشت. نام اصلي او « آنتوان ژان باپتيست مارى روژ اگزوپرى» بود، اما در خانه او را « تونيو» صدا مى زدند. والدين « تونيو كوچولو» هر دو از تبار اصيل و اشراف زادگان ولايات بودند و به اعتبار اينكه « قوش» پرورش مى دادند و پرندگان كوچك را شكار مى كردند، به آنها « قوشى ها» مى گفتند.
سابقه تاريخى اين خانواده به جنگ هاى صليبى مى رسد. اين خانواده در اصل متعلق به منطقه مركزى فرانسه و ناحيه اى موسوم به « ليموزن» بودند. در شرح حال اين خانواده چنين آمده كه پدربزرگ پدر آنتوان همدوش «لافائيت» در جنگ هاى استقلال آمريكا جنگيده است. به « تونيو كوچولو» به خاطر طره تابدارش، خورشيد شاه لقب داده بودند!
نام پدر اگزوپرى، ژان و نام مادرش، مارى بود. آنها در تاريخ ۸ ژوئن سال ۱۸۹۶ ميلادى با هم ازدواج كردند. فرزندان اول و دوم آنها دختر بودند كه به ترتيب نامشان را مادلن و سيمون گذاشتند. آنتوان، اولين فرزند پسر آنها در روز ۲۹ ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى به دنيا آمد.
دو سال بعد، يعنى در سال ۱۹۰۲ چهارمين فرزند خانواده كه پسر بود به دنيا آمد و نامش را فرانسوا گذاشتند و سرانجام پنجمين فرزند خانواده و سومين نوزاد دختر خانواده در سال ۱۹۰۳ متولد شد و نامش را گابريل گذاشتند. گابريل نور چشم آنتوان بود و بسيار به او علاقه  داشت. طولى نكشيد كه مصيبت مرگ پدر خانواده، ضربه بزرگى به آنها وارد ساخت؛ بدين معنى كه در غروب روز ۱۴ مارس سال ۱۹۰۴ پدر آنتوان اگزوپرى در ايستگاه راه آهن نزديك املاك خانواده همسرش گرفتار حمله قلبى شد و در حالى كه تنها چهل و يك سال داشت، فوت كرد! در اين زمان، هنوز آنتوان چهار سالش تمام نشده بود. مارى مادر جوان و بيوه كه در اين موقع تنها ۲۸ سال داشته و درآمد ثابتى هم نداشت، با پنج فرزند كوچك، روزگار سختى را آغاز كرد.
آنتوان تحصيلات اوليه را در مدارس نخبه كاتوليك گذراند. در مدرسه بچه ها او را تاتان صدا مى زدند. معروف است كه تاتان قبل از شروع كلاس براى بار دوم صبحانه مى خورد!
وي قصد داشت وارد دانشكده نيروى دريايى شود، ولى در امتحان ورودى موفق نشد و به ناچار رشته مهندسى معمارى را انتخاب كرد. در اوايل دهه بيست ميلادى، به هوانوردى روى آورد و متوجه شد كه اين دقيقاً همان حرفه مورد علاقه اوست و تا هنگام مرگ همچنان هوانورد باقى ماند. اگزوپرى نخست در غرب آفريقا و سپس در آمريكاى جنوبى به عنوان بخشى از وظايفش، جان خود را به خطر انداخت؛ تا آنجا كه دوبار دچار سوانح هوايى وخيمى شد و به طور معجزه آسايي نجات يافت. در يكى از اين دو حادثه، نزديك ترين دوستش، مرمو به هلاكت رسيد و او به شدت متاثر شد. اگزوپرى اولين امتحان دانشگاهى خود را در ژوئن سال ۱۹۱۶ در سوربن گذراند و تنها دو نفر در آن امتحان قبول شدند، كه يكى از آن دو نفر بود. از همان دوران نوجوانى، تحمل اش نسبت به ناملايمات محيط و رفتار شاگردان مدرسه چشمگير بود. شاگردان مدرسه وقتى نمى توانستند او را به خاطر شوق بي حدش به نوشتن مسخره كنند، چيز جديدي پيدا مى كردند كه معمولاً به شوخى كثيفى ختم مى شد. مثلاً دماغش دستمايه خوبى بود، آن را به شيپور تشبيه مى كردند و به او مى گفتند : « نمى خواهى كمى براى ما شيپور بزنى؟» و براى بيشتر اذيت كردن به او مى گفتند : « وقتى بارون مياد، سرت را پايين نگهدار! ممكنه شيپورت خيس بشه!» آنتوان به اين طعنه ها اعتنايى نمى كرد و واكنشى نشان نمى داد.
اگزوپرى معتقد بود : « آنچه مرد را زنده نگه مى دارد، قدم برداشتن و به جلو رفتن است، حتى اگر به پرتگاه ختم شود، پس يك قدم ديگر، يك قدم ديگر لازم است، براى قدم هاى ديگر. هميشه قدم هايى براى برداشتن هست، فقط بايد به پيش بروى »!
اگزوپرى واقعاً عاشق كارش بود و اغلب به گفته يكى از انديشمندان اشاره مى كرد كه : « اگر كارت را دوست داشته باشي، به پايدارترين شادى هاى زمين دست يافته اى». اگزوپرى مى گفت : هواپيما وسيله است، نه هدف. كسى جان خود را براى هواپيما به خطر نمى اندازد؛ همان طور كه كشاورز تنها براى نفس شخم زدن، شخم نمى زند. هواپيما وسيله اى است براى گريختن از شهرها و اگزوپرى مى گفت ...» پرواز كارى مردانه است، عظمت حرفه پرواز در اين است كه مردان را به يكديگر پيوند مى دهد و به ايشان مى آموزد كه نعمت حقيقى در زندگى، داشتن رابطه با انسان ها است، نه تملك اشياى مادى». اگزوپرى به شدت عاطفى بود. روزى در نامه اى به مادرش نوشت : « دنيا را گشته ام ، روزهاى سختى را گذرانده ام، اما تمام آن سال ها و شادى ها ارزش يك نوازش مادرانه تو را نداشت».
در سن 21 سالگي، به عنوان مکانيک در نيروي هوايي فرانسه مشغول به کار شد و در طول دو سال خدمت خود، فن خلباني و مکانيکي را فرا گرفت؛ چنان که از جمله هوانوردان خوب و زبردست ارتش فرانسه به شمار مي‌رفت. وي به مدت چندين سال در راههاي هوايي فرانسه- افريقا و فرانسه- امريکاي جنوبي پرواز کرد. در سال 1923 پس از پايان خدمت نظام به پاريس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همين زمان بود که نويسندگي را آغاز کرد.
در سال 1930 بار ديگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه که مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسي کرد. شهرت نويسنده با انتشار داستان « پرواز شبانه» آغاز شد که با مقدمه‌اي از آندره ژيد در 1931 انتشار يافت و موفقيت قابل ملاحظه‌اي به دست آورد. حوادث داستان در امريکاي جنوبي مي‌گذرد و نمودار خطرهايي است که خلبان در طي طوفاني سهمگين با آن روبرو مي‌‌گردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظيفه به کار مي‌برد.
در سال 1939 اثر معروف اگزوپري به نام « زمين انسان‌ها» براي نخستين بار منتشر گرديد و از طرف فرهنگستان فرانسه موفق به دريافت جايزه شد. پس از شكست فرانسه از آلمان در سال ۱۹۴۰، اگزوپرى به نيويورك رفت و در آن شهر بيش از دو سال به نوشتن مشغول بود، اما به هنگام گشايش جبهه دوم و پياده شدن قواي متفقين در سواحل فرانسه، بار ديگر با درجه سرهنگي نيروي هوايي به فرانسه بازگشت. در31 ژوئيه‌ 1944 براي پروازي اکتشافي بر فراز فرانسه اشغال شده، از جزيره کرس در درياي مديترانه به پرواز درآمد، و پس از آن ديگر هيچگاه ديده نشد. دليل سقوط هواپيمايش هيچگاه مشخص نشد، اما در اواخر قرن بيستم و پس از پيدا شدن لاشه هواپيما، اينطور به نظر مي رسد که برخلاف ادعاهاي پيشين، او هدف آلمانها واقع نشده است. زيرا اثري از تير بر روي هواپيما ديده نمي‌شود و به احتمال زياد، سقوط هواپيما به دليل نقص فني بوده است.
اگزوپرى در ارتباط با جنگ عقيده جالبى داشت و مى گفت :
«نبايد درباره كسانى كه به جنگ مى روند، شتاب زده قضاوت كرد، بلكه اول بايد وضع شان را درك نمود».
از نظر او، كساني به جنگ مي روند كه خوي وحشي گري داشته باشند. در بازگشت از صحنه جنگ بيان داشت: « فداكارى هايى كه طرفين جنگ در دفاع از برداشت خود از حقيقت مى كنند، به مراتب از محتواى ايد ئولوژى آنها مهمتر است».  او بر اين اعتقاد بود كه بحث كردن بر سر ايدئولوژى فايده اي ندارد، زيرا مي توان ثابت كرد كه همه ايدئولوژى ها درست اند، اما در عين حال مى بينيم كه همه آنها مخالف يكديگرند و اين گونه بحث ها اميد نجات و رستگارى انسان را به يأس تبديل مى كند؛ در حالى كه آدمى همه جا نيازهاى يكسان دارد. به همين دليل، اگزوپرى به هيچ ايدئولوژى معينى گرايش نداشت. وقتى هواپيمايش بر فراز مديترانه ناپديد شد، دوستانش چند صفحه ماشين شده از نوشته هاى « تيار دوشاردن» را در منزلش  پيدا كردند. اگزوپرى پيرو مكتب پاسكال بود و هر جا كه مي رفت، حتي در سفر، كتاب پاسكال را  به همراه داشت. وي اهميت مذهب را به خوبى درك مى كرد. مذهبى كه در آثارش ديده مى شود، از نوع مذهب جنجالى، بدهيبت و چندش آور نيست.
اگزوپرى براى دوران كودكى احترام عميقى قائل بود. در سال هاي اقامتش در نيويورك ( 1943) ، كتاب « شازده كوچولو» را براى كودكان به رشته تحرير درآورد. ماجراى شازده كوچولو اديبانه و غريب به نظر مى رسد : بچه شيطانى است كه از گوشه اى دور در عالم هستى به خاطرعدم تفاهم با گل سرخ دردسرساز، سياره خود را ترك كرده ، راه غربت ها را در پيش مى گيرد ، به سوى مكان هاى ناشناخته حركت مى كند و با شتاب به سوى منطق انسان هاي بالغ در شش سياره همسايه پيش مي رود. آدم هايى كه در اين سياره ها زندگى مى كنند، يكى از يكى مضحك تر بوده، مايه تمسخر و خنده مي باشند. شازده كوچولو در صحرا فرود مى آيد و با هوانوردى كه راوى قصه است، آشنا مى شود و پيش از آنكه در هواى رقيق ناپديد شود، درس هاى سودمندى از يك روباه مى گيرد. اين كتاب آشكارا نماينده عروج، عزيمت، جدايى و مرگ اگزوپرى است. علاقه اگزوپرى به خلق شازده كوچولو از اينجا ناشى مي شد كه مى گفت :
« مدت زيادى ميان آدم هاى بزرگ زندگى كرده ام و آنها را از نزديك ديده ام، اما چيز زيادى از آنها ياد نگرفتم».
خالق شازده كوچولو در دنياى بزرگ ترها تنهاست و بسيار تنهاست.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آنتوان دوسنت اگزوپري , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 1023
نویسنده : شیخ پاسکال

 چخوف نويسنده اي بشردوست، آزديخواه و روشنفکر بود و داستانهاي وي حکايت از افکار مترقي او مي نمايد. او با فساد و دروغ، خودنمايي، سرشکستگي، منفي بافي، کوته نظري، ستمگري، آزاديخواهي دروغين و سرانجام، صفات منفي با کمال خشونت مبارزه مي کند و جامعه عقب مانده را به آينده درخشان و زندگاني سعادتمندانه اميدوار مي سازد و براي رسيدن به اصول مترقي افکار برجسته اي به خوانندگان آثار خود تلقين مي کند.
«آنتوان پاولويچ چخوف» Anton – Tchekhov درام نويس و داستانسراي معروف روسي در 17 ژانويه سال 1860 در شهر « تاگان روگ» در شمال قفقاز در آغوش يک خانواده  بي چيز و معتقد به سنن و آداب قديمي و ملي به دنيا آمد و در دوم ژوئيه سال 1904 در 44 سالگي در «بادن وايلر» محلي واقع در جنگل سياه درگذشت.
جد چخوف از سرف هايي بود که با صرفه جويي و کار زياد آزادي و حيات خود و خانواده اش را از ارباب خويش بازخريد کرده بود. پدرش با داد و ستد جزئي اي که داشت نمي توانست هزينه ي زندگي خانواده را تأمين نمايد و از اين رو «آنتون» کوچک، در آغاز زندگي با قيافه ي شوم فقر آشنا گرديد و به اثرات مخرب آن پي برد. با آنکه چخوف در سختي و فشار زندگي مي نمود لکن با عزت نفسي که داشت کوچکترين گله و شکايتي ابراز نمي کرد و با کار و کوشش فراوان، تحصيلات مقدماتي خود را در «ژبمنازيوم » مسقط الرأس خاتمه داد و براي تحصيل در دانشکده پزشکي عازم مسکو شد و در سال 1879 در نوزده سالگي وارد دانشگاه مسکو گرديد و به تحصيل طب پرداخت. وي تنها به تحصيل در دانشکده اکتفا نکرد و با وجود ذوق فطري به نوشتن داستانها و نوول ها و مقالات در مطبوعات فکاهي سرگرم شد و به اين جهت وقتي در سال 1884 درجه ي دکتراي طب را گرفت شغل طبابت را با حرفه ي نويسندگي توأم ساخت ولي بعدها تمام اوقات خود را وقف نوشتن کرد و از اين راه مقام شامخي در دنيا به دست آورد. چخوف جز در دوره ي عموميت بيماري و يا در سالهاي 1892 و 1893 به طبابت نپرداخت. نخستين داستانهاي او با نام مستعار چخوف انتشار يافت و در سال 1886 برخي از داستانهايش به صورت کتابي به نام «داستانهاي رنگارنگ» منتشر شد، اين کتاب موفقيت بسيار کسب کرد. در سال 1887 وي نخستين نمايشنامه ي خود را به نام «ايوانف» تحرير کرد.
آنتوان چخوف بر اثر فقر و استيصال دوران کودکي و زحمات شبانه روزي دوران جواني در سي سالگي مبتلا به بيماري خانمانسوز سل گرديد که تا پايان حيات کوتاهش مونس اين نويسنده ي بزرگ بود و بالاخره هم باعث مرگ وي شد. با آنکه چخوف مريض بود و با آنکه خودش هم طبيب و از مرض خود اطلاع داشت با اين وصف دمي از کار و کوشش دست بر نمي داشت و تقريباً تمام ساعات فراغت خود را سرگرم نوشتن بود و براي مطالعه ي روحيات و احوال عموم مردم و طبقات مختلف به مسافرتها و گردشهاي پر زحمتي تن مي داد، چنانکه در سال 1890 راه سخت و دور و دراز سيبري را در پيش گرفت و در آنجا وضع تبعيديها را مطالعه کرد و از اين سفر ره آوردي به نام «جزيره ي ساخالين» براي ستمديدگان رژيم تزاري به ارمغان آورد که در سال 1891 منتشر شد . اين کتاب تا حدودي رژيم پليس تزار را که محکومين را به جزيره ي ساخالين مي فرستاد تخفيف داد. چخوف در سال 1891 تا 1897 با پدر و مادرش در ملکي که که در نزديکي مسکو خريده بود زندگي کرد. در سال 1897 که در معرض تهديد مرض سل قرار گرفت ناگزير شد قسمت اعظم اوقات خود را در کريمه و خارجه بگذارند. وي در سال 1896 نمايشنامه ي خود را به نام «مرغ نوروزي» در مسکو انتشار داد، اما اين اثر در «پطرزبورگ» با عدم موفقيت روبرو شد و دو سال بعد در سال 1898در مسکو نيز از اين نمايشنامه تجليل شاياني شد.
 
آنتوان چخوف در سال 1900 بر اثر توجه نويسندگان و دانشمندان و قاطبه ي ملت به وي و در نتيجه ي نفوذ و شهرت انکار ناپذير خود به عضويت افتخاري آکادمي روسيه انتخاب شد و مورد تقدير فراوان قرار گرفت. «عمووانيا» در 1899 و «سه خواهران» در 1901 و «باغ گيلاس» در سال 1904 از جمله نمايشنامه هاي او بود که در مسکو با موفقيت روبرو شد. وي در سال 1901 با يک هنرپيشه به نام «اولگاکپنير» ازدواج کرد.
موقعي که دولت روسيه عضويت به نام «ماکسيم گورکي» نويسنده ي معروف روسيه را از آکادمي لغو کرد آنتوان چخوف نيز استعفا داد. در محيط تئاتر از نمايشنامه هاي وي با اشتياق زياد استقبال شد و اغلب از نمايش نامه هاي  وي در صحنه نمايشگاه آکادمي مسکو به معرض تماشا گذارده شد و در ساير پايتخت هاي اروپا هم مورد نمايش و تحسين تماشاگران قرار گرفت. در جهان هنر و ادب پيروزي روزافزون چخوف افتخارات زيادي براي وي فراهم آورد و آکادمي براي مجموعه ي داستانهايش جايزه ي «پوشکين» را به وي اهداء کرد.
چخوف به نويسندگي خود ادامه مي داد که بيماري وي شديدتر شد و به دستور پزشکان ناگزير به نقاط جنوبي فرانسه رفت و با آنکه کار کردن برايش زيان داشت دست از کارهاي ادبي نکشيد و پس از مدتي اقامت در آن کشور به مسافرت خود در ايتاليا و آلمان ادامه داد و بالاخره به وطن خود بازگشت و در سال 1904 با مرض سل از دنيا رفت.
چخوف نويسنده اي بشردوست، آزديخواه و روشنفکر بود و داستان هاي وي حکايت از افکار مترقي وي مي نمايد. اي با تمام قوا از آزادي دفاع کرد، براي دسترسي مردم به حقوق خود کوشش نموده و با انتقاد از اصول اجتماعي و وضع موجود مردم را به سوي ترقي فکري و اخلاقي سوق داده است. وي با فساد و دروغ، خودنمايي، سرشکستگي، منفي بافي، کوته نظري، تحمل ظلم، آزاديخواهي دروغي و بالاخره صفات منفي با کمال خشونت مبارزه مي کند و جامعه عقب مانده را به آينده ي درخشان و زندگاني سعادتمندانه اميدوار مي سازد و براي رسيدن به اصول مترقي افکار برجسته اي به خوانندگان آثار خود تلقين مي کند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آنتوان چخوف , ,
کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com